پس از دیدن قسمت چهارم سریال بامداد خمار، در خود حرف دیگری نسبت به سه قسمت ابتدایی نیافتم که بخواهم در قالب مطلبی سراغ آنها بروم، اما در کمال پررویی نام خود را در توییتر جستوجو کردم و در اعماق آن چند پستی دیدم که ضمن بدوبیراه بار من کردن، نسبت به خواندن نظر «معتضدی» بر قسمتهای بعدی بامداد خمار ابراز علاقه کرده بودند؛ در نتیجه قسمت چهارم و پنجم را روی هم گذاشتم و از آنها چیزی درآوردم. با این حال، اگر خلاصه بخواهیم بگوییم، در قسمتهای چهارم و پنجم بامداد خمار آنقدر اتفاق تازهای نمیافتد.
سرعت پیشرفت داستان در قسمتهای چهارم و پنجم حتی از سه قسمت نخست هم آرامتر بهنظر میرسد. سکانسها طولانیتر از گذشته شدهاند، اما بهطور کلی شاهد ادامهی جریان گذشته هستیم؛ جریان کندی که هنوز هم توانایی آن در به پایان رساندن داستان رمان در ابهام است.
قسمت چهارم
از همان ابتدای قسمت چهارم باز با لحن بیثبات دیالوگها و نویسندگی روبرو میشویم. برخی کاراکترها، مشخصا بصیرالملک پدر محبوبه (با بازی علی مصفا) چپ و راست جملات و کلمات قصار جلوی مخاطب میگذارند، آن هم در سنگینترین لحن ممکن، در حالی که دقیقا شخصیت مقابل آنها، این جا نازنین مادر محبوبه (با بازی لاله اسکندری) لحنی کاملا ساده در جملات دارد. حتی در رفت و آمد سادهی بین دو شخصیت روبروی یکدیگر شاهد ثبات نیستیم، چه برسد از سکانس به سکانس.

جریان بهشدت کند است. یک سوم ابتدایی قسمت چهارم تمام و کمال به دید زدن رحیم از سمت محبوبه سپری میشود. در این میان هیچ کدام از این صحنهها هم از نظر بصری خوب از آب درنیامدهاند. یک نگاه از سمت محبوبه، کمی درگیری با شخصیتهای داخل محیط، یک نگاه از سمت رحیم، چند خط دیالوگ او با کاراکترهای اطرافش، و این چرخه تکرار میشود. این صحنهها نه حسی به مخاطب منتقل میکنند، نه نقشی در پیشرفت داستان دارند؛ بهطور کلی در خدمت هیچ چیز نیستند و در عین حال هم بخش زیادی از یک اپیزود کامل به آنها اختصاص داده شده است. صد البته که میتوان این حرف را برای اکثر سکانسهای سریال زد.

مابقی اپیزود چهارم به بصیرالملک و علی مصفا و بازی بسیار بدش اختصاص داده شده است. آن هم لازم به گفتن نیست در صحنههایی که حتی اگر هم قرار است چیزی به این شخصیت اضافه کنند، زیادی کش داده شدهاند.
سکانس پایانی اپیزود، که باید زمینهسازی قسمت بعد باشد یا به عبارتی «کلیفهنگر» ایجاد و بیننده را در انتظار قسمت بعدی نگه دارد، یکی از پوچترین و بیهودهترین بخشهای اپیزود است. سکانس بستن دروازهی شهر بهوضوح برای معرفی شخصیتی جدید استفاده شده، اما بهشدت طولانی و بیهدف است و جریان کلی آن هم هیچ خدمتی به شخصیت جدید داستان نمیکند. نمیدانم چرا ادیتور فکر کرده که این صحنه آنقدر تاثیرگذار است که باید اپیزود را روی آن تمام کند.

قسمت چهارم آنقدر ناگهانی تمام میشود که کاری میکند نخواهید سریال را هفته به هفته ببینید و بخواهید منتظر بنشینید تا همهی قسمتها بیایند و بعد سراغ دیدنشان بروید؛ چون واقعا هیچ فکری پشت پایان و آغاز اپیزودها نیست.
قسمت پنجم
قسمت بعدی کموبیش با عموی محبوبه که رضا کیانیان نقشش را بازی میکند، آغاز میشود؛ صحنهای که یک کلمه از دیالوگهای داخل آن با هیچ کدام از بخشهای دایگر داستان سنخیت ندارد، نه چیزی به آن اضافه میکند، نه دیالوگها بهخودی خود جذاب هستند که بخواهیم از آنها لذت ببریم. مثل همیشه فقط چند زوم روی چهرهی شخصیتها و عناصر بیربط داخل دکور را تحمل میکنیم تا صحنه تمام شود و بالاخره به خط داستانی اصلی بازگردیم.
حتما باید اشاره کنیم که این سکانس پر است از دیالوگهای سیاسی (صد البته بیمحتوا) که ریشهای در رمان ندارند. این سیاسیکاریهای اضافه شده در این بخش، کاملا در تضاد با رمان است که تلاش بسیاری کرده بود تا هیچ جبههگیری سیاسی خاصی نداشته باشد.

در ظاهر هدف سکانس تثبیت شخصیت عموخان و قدرتش است، اما بهشدت پایش را فراتر میگذارد و این هدفش را از یاد میبرد.
با تمام شدن دیالوگهای بیربط و بیشاز حد طولانی عموخان با اطرافیانش، با ورود «منصور» پسر او، دوباره به خط داستانی اصلی بازمیگردیم. منصور همان شخصیتی است که در انتهای قسمت قبل تلاش کرده بود قهرمان-بازی از خود بیاورد. منصور رسما معرفی و بهعنوان خواستگار دیگری برای دختران بصیرالملک مطرح میشود.
حضور کیانیان و شخصیت عموخان باز این جا به پایان نمیرسد و تا نیمههای اپیزود ادامه پیدا میکند. اینکه ما نیمی از یک قسمت کامل را کاملا به یک شخصیت اختصاص دادهایم، واقعا حوصلهی مخاطب را سر میبرد. از این نظر تدوین سریال واقعا خوب نیست.
بالاخره به خانوادهی بصیرالملک بازمیگردیم. عموخان و عمهجان تصمیم گرفتهاند تا بهمناسبت بازگشت منصور، یک مهمانی بهپا کنند و منصور را هم که بهخاطر محبوبه بازگشته، به او نشان دهند، پیش از اینکه وصلت محبوبه با خواستگار جدیدش بهنتیجه برسد. خبر مهمانی و بازگشت منصور از فرنگ سر شام به بصیرالملک و خانوادهاش داده میشود و شام را خراب میکند.

محبوبه که حالا دو خواستگار دارد، اما هیچکدام را نمیخواهد چون ذهنش درگیر رحیم است، زیر گریه میزند و بااختلاف بدترین بازی پنج قسمت ابتدایی سریال را در همین گریهی «ترلان پروانه» شاهد هستیم. اجرای پروانه که تا همین جای کار هم در سطحی بسیار پایینتر از بقیه بود و بین دیگران در ذوق میزد، این جا به پایینترین نقطهی خود میرسد.
در انتهای قسمت پنجم، «اصلان» (با بازی حمید صفت) خود را رو میکند، محبوبه هم او را میبیند و اینطور که بهنظر میرسد، اصلان از همه نظر گزینهی مناسبی است، اما محبوبه تمام مدت مشغول مقایسهی او در ذهنش با رحیم است.
مثل قسمت چهارم، پایان قسمت پنجم هم در بیاتفاقترین حالت ممکن تمام میشود.
واقعا باید این سوال را از خود بپرسیم که قسمت پنجم فصل هستیم و قضایای محبوبه و رحیم حتی هنوز آغاز هم نشدهاند. با این سرعت، واقعا از پایان رسیدن داستان چندان اطمینان نداریم.
میتوان به ادامه امید داشت؟
نیازی به صحبت از مشکلات فنی سریال نیست که در مقالهی قبلی بهاندازهی کافی گفتیم و حتی نمونه ویدیوها را هم قرار دادیم. از نظر فنی اتفاق غریبی در قسمتهای چهارم و پنجم رخ نمیدهد که بخواهیم دربارهی آنها صحبت کنیم. زومها پابرجا هستند، زوم به بیرون، زوم به داخل، دوربین روی دست بیجا و قص علی هذا.
نکتهی دیگر که این بار مطرح میکنیم، تدوین بد سریال است. حتی اگر میخواهید این همه صحنهی پوچ و اضافه را نگه دارید (که حذفشان چیزی از سریال باقی نمیگذارد)، حداقل کمی بهتر بین آنها رفتوآمد کنید و ناگهانی نیمی از کل یک اپیزود را روی یک سکانس و شخصیت خاص صرف نکنید.
نکتهی مثبت طراحی عالی صحنه هم سرجای خود باقی است که با اختلاف بهترین بخش سریال محسوب میشود.
نهایتا، باید صبر کنیم و ببینیم که آیا در قسمتهای بعدی قرار است داستان سرعت بیشتری بهخود بگیرد یا نه، چون هنوز که پنج قسمت گذشته است هم فعلا مشغول معرفی شخصیتها هستیم و قضایای اصلی بامداد خمار شروع نشدهاند.
نوشته نقد قسمت چهارم و پنجم «بامداد خمار»؛ همان آش و همان کاسه اولین بار در دیجیکالا مگ. پدیدار شد.

0 نظرات