وقتی صنعت انیمیشن ایران بعد از سالها تلاش، بالاخره توانست در عرصه تکنیک با استانداردهای جهانی همگام شود، انگار قطعهای از پازل گم شده بود. «پسر دلفینی ۲» درست مثل کشتیای است که بادبانهای مجللی دارد، اما سکان شکستهاش نمیگذارد به مقصد برسد. این انیمیشن که در چهل و سومین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و موفق به کسب سیمرغ بهترین انیمیشن شد، نمایانگر تمام تناقضات صنعت انیمیشن امروز ماست.
محمد خیراندیش و تیمش در استودیو اسکای فریم، جادوگری کردهاند. موهای پسر دلفینی که در باد میرقصند، بافت لباسهای سوزندوزی زنان بندری و حرکت آبهای خلیج فارس، همه نشان از دستی توانمند در صنعت انیمیشن دارند. این دیگر آن انیمیشنهای رباتیک دهههای گذشته نیست؛ این یک اثر است که میتواند در کنار محصولات دریمورکس بایستد و خجالت نکشد. اما درست وقتی که چشمهایمان مست این زیباییهای بصری میشود، داستان مثل ماهیای که از تور میلغزد، از دستمان در میرود. قصهای که باید ستون فقرات این اثر باشد، به مجموعهای از اپیزودهای پراکنده تبدیل شده که گویی هر کدام در جزیرهای جداگانه اتفاق میافتند. البته کار صداپیشگانی چون حامد عزیزی و ژرژ پطروسی هم ستودنی است، اما یک مشکل اساسی در بخش صدا وجود دارد. این مشکل همیشگی لبخوانی در انیمیشنهای ایرانی که گرچه نسبت به گذشته بهبود یافته، اما هنوز در برخی سکانسها یا صدایی نیست یا با حرکت لبها با صدا همخوانی ندارد.
جستوجوی هویت در اعماق
نام واقعی پسر دلفینی «آبان» است؛ نگهبان آب. این انتخاب نام تصادفی نیست؛ نشانهای است از تلاش سازندگان برای خلق یک پهلوان ایرانی به جای کپیبرداری از سوپرمنهای غربی. پسری که نه از سیارهای دیگر آمده، نه عنکبوت رادیواکتیو او را گزیده، بلکه با تلاش و رنج به این جایگاه رسیده است. اما مشکل اینجاست که این مفهوم زیبا در لایههای سطحی داستان گم میشود. وقتی آبان از قهرمانبازی دروغین خسته میشود و میخواهد عادی باشد، فیلم نمیتواند به درستی نشان دهد که اصلاً تفاوت قهرمان و آدم عادی چیست. انگار نویسندگان میخواستند بگویند «همه میتوانند قهرمان باشند» اما در عمل گفتهاند «قهرمانی اصلاً معنا ندارد».
دختری که با سکوت حرف میزند
شخصیت لیلا، دختر ناشنوایی که با لمس میتواند با موجودات دریایی ارتباط برقرار کند، یکی از موفقترین اضافههای این قسمت است. برخلاف بسیاری از انیمیشنهای مشابه که شخصیتهای زن را صرفا برای جذابیت اضافه میکنند، لیلا نقشی واقعی در داستان دارد و رشد میکند. رابطهاش با آبان هم عاشقانهای پاک و دور از کلیشههای رایج است. او از دختری که نیاز به نجات دارد، به قهرمانی تبدیل میشود که در کنار آبان میایستد. این تحول تدریجی و منطقی است، نه ناگهانی و تحمیلی. در بخشی از فیلم وقتی آبان سنگ زیبایی از لیلا میگیرد و میگوید: «فکر میکردم قشنگترین سنگها مال دریاهای عمیق هستن»، در واقع دارد از زیبایی لیلا حرف میزند، اما به شکلی ظریف و مناسب کودکان. اینگونه دیالوگها نشان میدهد که میشود عاشقانهای سالم و پاک را در انیمیشن به تصویر کشید.
دریایی که همه چیز را شفا میدهد، جز داستان
یکی از عجیبترین لحظات فیلم، دیدار پدر و پسر بعد از سالها جدایی است. پدری که انگار نه انگار سالهاست پسرش را ندیده، با آرامشی عجیب فقط میگوید: «چقدر شبیه مادرت شدی!» اینگونه لحظات که باید اوج احساسی فیلم باشند، به سردی از کنارشان میگذریم. همچنین مادر آبان که حالا به موجودی نیمهافسانهای تبدیل شده، اشکهایی دارد که میتواند همه را شفا دهد. اما چرا این اشک جادویی نمیتواند زخمهای روایی فیلم را التیام بخشد؟ چرا دختری که نمیتواند حرف بزند، با این اشک شفابخش درمان نمیشود؟
یکی از نکات جالب توجه، تقابل علم و ایمان در فیلم است. اکسیر سیاهی که قرار بود ماهیها را بزرگ کند و گرسنگی را پایان دهد، به ابزار تخریب تبدیل میشود. اما وقتی با ایمان همراه شود (در وجود مادر)، به اشکی شفابخش بدل میگردد. پیامی که میتوانست عمیق باشد اما در سطح باقی میماند. یکی دیگر از نکات قابل تامل فیلم، مثلث شخصیتی تیمور تنگهبند، خواجه ماجد و پسر دلفینی است. هر سه در موقعیتی قرار گرفتهاند که اعتبارشان را از دست دادهاند، اما واکنشهای متفاوتی نشان میدهند.
تیمور که زمانی با نام گلخان قهرمان مردم بود، حالا که فراموش شده، راه انتقام را انتخاب کرده است. او نماد انقلابیون و رزمندگانی است که احساس میکنند قدرشان شناخته نشده و حالا به جای خدمت، به مردم سخت میگیرند. ماجد که از ابتدا با قمار و نزول به ثروت رسیده بود، بعد از از دست دادن همه چیز، به جای اصلاح خود، به دنبال انتقام از مردم است. او نماد کسانی است که هیچگاه قهرمان واقعی نبودهاند، بلکه از موقعیتشان سوءاستفاده میکردند. آبان اما مسیر متفاوتی را انتخاب میکند. او اشتباهش را میپذیرد و برای جبران تلاش میکند. حتی وقتی مردم به او پشت میکنند، باز هم برای نجاتشان میجنگد. این تفاوت رویکردها میتوانست محور اصلی درام فیلم باشد، اما متأسفانه به صورت سطحی از کنارش میگذریم.
دنبالهسازی در دنیای انیمیشن همیشه چالشبرانگیز بوده است. دیزنی با شکستهایی مثل سهگانه علاءالدین و موفقیتهایی چون اینساید اوت ۲ نشان داده که این مسیر چقدر پرخطر است. دریمورکس اما با برنامهریزی دقیق برای سهگانههایی مثل پاندای کونگفوکار و چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم، مسیر موفقتری را طی کرده است. پسر دلفینی ۲ در این میان جایگاه عجیبی دارد. از یک طرف، توانسته از دام تکرار صرف قسمت اول فرار کند و المانهای جدیدی اضافه کند. از طرف دیگر، انگار نمیداند با این المانها چه کند. مثل آشپزی که مواد اولیه عالی دارد اما دستور پخت را گم کرده است.
«پسر دلفینی ۲» مثل نوجوانی است که لباسهای گرانقیمت پوشیده اما نمیداند چطور حرف بزند. از نظر فنی، این انیمیشن سند افتخار صنعت انیمیشن ایران است. اما از نظر روایی، هنوز در ساحل ایستاده و جرأت شنا در اعماق را ندارد. شاید اگر سازندگان به جای دوختن بادبانهای رنگارنگ، کمی وقت برای تعمیر سکان کشتی میگذاشتند، امروز از سفری دریایی لذتبخشتر حرف میزدیم. سفری که نه در تقلید از موآناهای دیزنی گم شود، نه در شعارهای جاهطلبانه غرق گردد، بلکه با هویتی ایرانی، داستانی جهانی بگوید.
شناسنامه فیلم «پسر دلفینی 2»
کارگردان: محمد خیراندیش
نویسنده: محمد خیراندیش، محمد شکوهی
بازیگران: ناهید امیریان، حامد عزیزی، مریم جلینی، ثریا قاسمی، شراره حضرتی، ارسلان جولایی، ژرژ پطرسی، تورج نصر، جواد پزشکیان
محصول: ۱۴۰3، ایران
خلاصه داستان: پسر دلفینی در این قسمت به چهرهای محبوب و قهرمان در بین موجودات دریایی و مردم جزیره تبدیل شده است. این در حالی است که او هیچ دوستی ندارد و خیلی احساس تنهایی میکند و به همین خاطر با همکاری ناخدا، سفید و یک کوسه شروع به قهرمان بازی میکند.
نوشته نقد انیمیشن پسر دلفینی ۲؛ میان شکوه بصری و ضعف روایت اولین بار در دیجیکالا مگ. پدیدار شد.
0 نظرات