گیرمو دلتورو بارها گفته که رمان «فرانکنشتاین» مری شلی برایش حکم انجیل را دارد. اکنون او با انتشار اقتباس سینمایی خود در نتفلیکس، بالاخرهی پروژهایی را که قریب به ۲۰ سال بود دربارهاش حرف میزد، محقق کرده است؛ اما آیا او در فیلمش به این انجیل وفادار بوده است؟ در «فرانکنشتاین» ۲۰۲۵، اسکار آیزاک نقش ویکتور فرانکنشتاین و جیکوب الوردی نقش هیولای او را بازی میکنند؛ کاراکترهایی که سالهاست با اقتباسهای کلاسیک جیمز ویل از دههی ۳۰ میلادی گره خوردهاند؛ طوری که حتی تصور هیولای فرانکنشتاین بدون آنکه تصویر هیولای بوریس کارلوف در ذهنتان نقش ببندد، ممکن نیست. اقتباسهای سینمایی از «فرانکنشتاین» به فیلمهای کارلوف محدود نمیشوند و حتی کنث برانا هم نسخهی خود از این هیولا را در ۱۹۹۴ به سینما آورده است؛ اما هرکدام از آنها با منبع اصلی تفاوتهایی دارند. تفاوت فیلم «فرانکنشتاین» گیرمو دلتورو با کتاب اصلی در چیست؟ آیا دلتورو داستان را موبهمو پیاده کرده یا با رویکرد تازهای سراغ «فرانکنشتاین» رفته است؟
دلتورو پیشتر خود اذعان داشته که اقتباسش دقیقترین اقتباس از کتاب مری شلی نیست؛ مثلا شخصیت الیزابت اساسا از نو خلق شده، ویکتور پیشینهی تازهای یافته و شخصیتهایی زیادی از داستان حذف شدهاند. اما دلتورو بر این تأکید داشته که در عین روایت داستانی شخصی، تماماً به روح رمان وفادار بوده است: «گفتمان معمول دربارهی «فرانکنشتاین» این است که [این داستان] دربارهی علوم تجربی است که به بیراهه میرود. اما برای من، این [فرانکنشتاین] دربارهی روح انسان است. [فرانکنشتاین] هشدار نمیدهد؛ [بلکه] دربارهی بخشش، درک و اهمیت گوشدادن به یکدیگر است.»
هشدار! در ادامه خطر لو رفتن داستان فیلم و کتاب «فرانکنشتاین» وجود دارد
۱۰ تفاوت بزرگ فیلم «فرانکنشتاین» گیرمو دلتورو با کتاب مری شلی
۱۰. ظاهر هیولا

در فرهنگ عامه، ظاهر هیولای فرانکنشتاین با نسخهای که سال ۱۹۳۱ بوریس کارلوف به پردهی سینما آورد، تثبیت شده است. در نگاه اول، هیولایی سبزرنگ با سری تخت، پیشانی بلند و پیچ و مهرههایی در گردن به چشم میآید؛ موجود زامبیگونه که از چسباندن و بخیهزدن اعضای بدن اجساد مختلف ساخته شده است.
هیولای دل تورو هم پوشیده از زخم و بخیه است؛ اما این زخم و بخیهها نهتنها او را وحشتناک نمیکنند، بلکه بهنحوی طراحی شدهاند که زیبایی خاصی به ظاهر او میدهند؛ مثل مجسمههای رنسانسی. هیولای دلتورو پوستی آبی/خاکستری دارد، لبهایی سیاه و سری طاس. اما به مرور موهایش بلند میشود و بهجای حس ترس، به حال و هوای رمانتیک و گوتیک فیلم میافزاید. پروتزهایی که در صورت جیکوب الوردی گذاشتهاند، به ساخت صورتی استخوانی، چشمهای فرورفته و گونههای برجسته انجامیده که به نسخهی کارلوف ادای دین میکنند. دندانهای مصنوعی هم که برای الوردی گذاشتهاند تنها کمی بزرگتر از معمولاند، اما در نحوهی بیان هیولا تأثیر میگذارند.
رمان اصلی، این موجود را با پوستی زرد، دندانهای سفید و درخشان، چشمانی اشکآلود و لبهایی سیاه توصیف میکند. جالب اینجاست که رمان اشارهای به این نمیکند که این هیولا از اجساد دوخته شده است. رمان در کل اشارهی زیادی به چگونگی ساخت هیولا نمیکند. بیشتر به این اشاره میشود که ویکتور فرانکنشتاین میخواهد موجودی زیبا بسازد؛ اما وقتی خلقتش جان میگیرد، چنان از زشتی آن منزجر میشود که القاب ناپسندی را برای موجود به کار میبرد؛ از جمله «هیولا».
۹. جنگ کریمه

یک تفاوت برجستهی فیلم «فرانکنشتاین» با کتاب مری شلی، دورهی زمانی است که داستان در آن اتفاق میافتد. شلی داستان خود را در گذشتهای نزدیک روایت میکند. با اینکه کتاب سال ۱۸۱۸ میلادی منتشر شده و داستان هم تقریبا از همان سال شروع میشود، اما بخش عمدهای از آن به صورت فلشبک به اواخر قرن هجدهم و عصر روشنگری (جنبشی که هر دو والدین فیلسوف شلی در آن حضور داشتند) میپردازد. برعکس، دل تورو داستان را حدود ۵۰ یا ۶۰ سال جلوتر برده و آن را در طول جنگ کریمه (۱۸۵۳-۱۸۵۶) قرار داده است. سربازان کشتهشده در میدان جنگ، اعضای بدن تازه برای آزمایش ویکتور را فراهم میکنند؛ ازاینرو، خلاف نسخههای پیشین، ویکتور فرانکنشتاین دیگر لازم نیست برای گیر آوردن اعضای بدن هیولای خود، به دزدی از قبرها روی بیاورد.
دلایل مختلفی برای این تفاوت در دورهی تاریخی فیلم دلتورو با «فرانکنشتاین» مری شلی وجود دارد. اول اینکه جنگ کریمه در دوران ویکتوریایی اتفاق میافتد که در فرهنگ عامه به عنوان زمینهای برای داستانهای کلاسیک با هیولاهایی کلاسیک، مثل دراکولا، جا افتاده است. به علاوه، این به کارگردان و تیم هنریاش بهانهای میدهد تا پردهی سینما را با لباسهای باشکوه و صحنههای دلربا پر کنند. فراتر از دلایل زیباییشناختی، دلیل مهمتر موضوعی است. «فرانکنشتاین» دل تورو جنون ویکتور را در جنگطلبان و سودجویان جنگ مییابد. این فاتحان (به قرابت معنایی آن با نام ویکتور هم توجه کنید) با تلاش برای فتح اروپا و به جا گذاشتن ردی از خون به دنبال خود، بهنوعی دنبال جاودانگی هستند.
۸. مرگ پیرمرد

ماجرای ارتباط هیولا با خانوادهی دلیسی و پیرمرد نابینا یکی از آن بخشهایی است که اقلب اقتباسهای «فرانکنشتاین» آن را نادیده میگیرند یا محدود میکنند؛ مثلا این صحنه در فیلم «فرانکنشتاین» ۱۹۳۱ وجود ندارد؛ بلکه در دنبالهی آن، یعنی «عروس فرانکشنتاین» (Bride of Frankenstein) اقتباس شده است.
اما این بخش در فیلم «فرانکنشتاین» ۲۰۲۵ یکی از وفادارترین بخشها به کتاب شلی است. در کتاب میخوانیم که با اینکه هیولا اغلب اوقاتش را در سایهها میگذراند و از تماس مستقیم با این خانواده که دوستشان دارد (و از آنها چیزهای زیادی یاد گرفته) اجتناب میکند، اما یک شب وقتی وارد خانهاشان میشود، با پدربزرگ به گفتگو مینشیند؛ پیرمردی نابینا که هیولا را نمیبیند و نمیتواند او را از ظاهرش قضاوت نمیکند. آنها دربارهی هدف وجودی هیولا در این دنیا حرف میزنند و پیرمرد رفتار مهربان و دوستانهای با او دارد. اما وقتی خانوادهی پیرمرد بازمیگردند و هیولا را میبینند، او را بیرون میاندازند.
در نسخهی دلتورو هم هیولا را میبینیم که مخفیانه از پیرمرد تکلم و خواندن میآموزد و از سایهها به خانوادهی شکارچیان کمک میکند. پیرمرد هم این کمکهای غیبی را از سوی «روح جنگل» میداند. وقتی خانوادهی پیرمرد برای شکار دستهای از گرگها میروند و پیرمرد برای زمستان تنها میماند، هیولا خودش را به مرد نابینا (دیوید بردلی) نشان میدهد و با او وقت میگذراند. با کمک شخصیت پیرمرد نابینا، میتوانیم ببینیم که هیولا چطور با مفهوم «دوست» آشنا میشود. همچنین، هیولا در کلبهی پیرمرد است که کتاب «بهشت گمشده» را میخواند و با دوستش دربارهاش گفتگو میکند.
تفاوت اصلی فیلم با کتاب «فرانکنشتاین» اینجاست که پیرمرد در رمان زنده میماند، اما در فیلم بهدست گرگها کشته میشود و این به غم و اندوه هیولا اضافه میکند؛ زیرا خانوادهی آن مرد او را مسئول مرگ پیرمرد میدانند. این موضوع، او را بیشتر از ویکتور عصبانی و انگیزهاش برای داشتن همتایی شبیه خود را تقویت میکند.
۷. فرایند خلق هیولا

مثل رمان، «فرانکنشتاین» دلتورو هم تقریبا به دونیمه تقسیم شده است؛ پس از افتتاحیهی فیلم در کشتی «هوریزونت» (Horisont)، ویکتور داستان را از نقطهنظر خود روایت میکند؛ سپس با آمدن هیولا روی عرشه، ادامهی داستان از زاویه دید هیولا روایت میشود. دلتورو به پیروی به فیلم کلاسیک ۱۹۳۱، بخش عمدهی داستان خود را به فرایند خلق هیولا اختصاص میدهد؛ درحالی که این بخش در کتاب بهنسبت بسیار سریع و سربسته اتفاق میافتد.
مری شلی بخش عمدهی کتاب را به «پیامدهای» خلق موجود میپردازد. اما هنگام توصیف چگونگی ساخت هیولای فرانکنشتاین، به طرز عجیبی مبهم است و بخش زیادی از این فرآیند را به تخیل خواننده واگذار میکند. اشاراتی وجود دارد مبنی بر اینکه ویکتور ممکن است از استخوانها و اعضای بدن قدیمی برای ساخت ساختار بدن هیولا استفاده کرده باشد، اما به نظر میرسد که او بخش زیادی از گوشت را خودش با استفاده از یک فرآیند علمی مرموز میسازد.
در فیلم، ما زمان زیادی را با ویکتور میگذرانیم؛ مثل ارائهاش در کالج سلطنتی و آشنایی با هارلندر. ویکتور آزمایشات مختلفی انجام میدهد، بهترین اجساد را پیدا میکند، از هارلندر بودجه میگیرد و همزمان که برادرش، ویلیام (فلیکس کامرر) را دنبال تجهیزات آزمایشگاه میفرستد، با الیزابت (میا گاث) وقت میگذراند. در مقابل، مری شلی بیشتر دیدگاهِ ویکتور را به دورهی پس از خلق هیولا اختصاص داده؛ به افکار آشفتهی ویکتور و تلاشهایش برای فرار از دست هیولا.
۶. هارلندر

تغییر بازهی زمانی که داستان در آن اتفاق میافتد، حتی بیشتر از جنگ کریمه، در کاراکتر تازهای دیده میشود که دلتورو آن را برای فیلم خود ساخته است. در اوایل فیلم، ویکتور از روشها و نظریههای خود در کالج سلطنتی جراحان دفاع پرشوری میکند و طی آن، موفق میشود جسد تکهپاره را برای مدت کوتاهی به زندگی بازگرداند. این موضوع توجه هنریش هارلندر (کریستوف والتز)، را جلب میکند؛ مردی که در قرن نوزدهم ثروت بزرگی از جنگهای مختلف امپراتوری به دست آورده است. هارلندر تحقیقات ویکتور را به طور کامل تحت پوشش مالی خود قرار میدهد، اما یک شرط دارد که آن را تا زمان خلق موجود فاش نمیکند.
درست قبل از اینکه ویکتور به موجود زندگی ببخشد، هارلندر فاش میکند که دارد از سیفلیس میمیرد و از ویکتور میخواهد که مغزش را در بدن موجود قرار دهد تا بتواند برای همیشه زنده بماند. التماسهای هارلندر رنگپریده تأثیری بر ویکتور نمیگذارند. ویکتور که میداند بیماری در کل بدن هارلندر پخش شده، حاضر نیست مخلوق خود را معیوب به دنیا آورد. در درگیری که بین هارلندر و ویکتور اتفاق میافتد، هارلندر از حفرهی وسط آزمایشگاه به پایین سقوط میکند و میمیرد.
۵. کاراکترهای غایب

چندین شخصیت در اقتباس دل تورو از «فرانکنشتاین» غایب هستند. هنری کلروال قطعا یکی از بزرگترین آنهاست. در «فرانکنشتاین» شلی، ویکتور مسئولیت خلق هیولایش را تمام و کمال برعهده میگیرد و این دکتر را به افسردگی و ناامیدی میکشاند. وقتی نوبت به خلق عروس بینام فرانکنشتاین میرسد، او با دوست قدیمیاش، هنری کلروال همکار میشود. کلروال نزدیکترین فرد به ویکتور است که در کتاب، دوست و همکار او به حساب میآید. معادل این شخصیت در فیلم را میتوان همان هارلندر در نظر گرفت که در طول آزمایشات ویکتور، از دکتر دیوانه حمایت میکند.
صحبت از عروس بینام شد. این کاراکتر هم در «فرانکنشتاین» ۲۰۲۵ وجود ندارد. در کتاب، ویکتور پس از مرگ برادرش ویلیام موافقت میکند که یک همراه زن برای هیولای خود بسازد. خلاف آنچه شاید در فیلم «عروس فرانکنشتاین» (۱۹۳۵) دیده باشید، در رمان ویکتور عروس را قبل از آنکه تکمیل شود، نابود میکند. این به خشم بیشتر هیولا میانجامد.
در «فرانکنشتاین» ۲۰۲۵ هیولا که دوست و همراهی برای خود در میان انسانها نمیبیند، از ویکتور میخواهد که برایش همدهی از جنس خود بسازد. اما ویکتور امتناع میکند. دعوای آنها بر سر این موضوع به مرگ الیزابت میانجامد؛ کسی که بهنوعی نقش عروس را در داستان بازی میکند و در قلب و زندگی هیولا، عشق برمیانگیزاند.
شخصیت دیگر که در فیلم وجود ندارد، برادر کوچکتر ویکتور است؛ یعنی ارنست که در پایان رمان کاملا تنها میماند و دیگر هیچ خانوادهای در دنیا ندارد. پدر و مادر ویکتور در کتاب، یعنی آلفونس و کارولین فرانکنشتاین، در فیلم جای خود را به لئوپولد و کلر (که میا گاث نقش او را بازی میکند) دادهاند و کاپیتان والتونِ کتاب هم حالا تبدیل شده به کاپیتان اندرسن (لارس میکلسن). اما یک شخصیت اصلی دیگر هم کاملا در فیلم دلتورو حذف شده است: جاستین.
جاستین، خدمتکار وفادار و قدیمی خانوادهی فرانکنشتاین است که قتل ویلیام را (که تقصیر هیولاست) گردن او میاندازند. بدتر اینجاست که ویکتور میتواند با افشای کیستی هیولا و فرستادن مقامات دنبالش، جاستین را نجات دهد؛ اما بهخاطر بزدلیاش و اینکه نمیتواند مسئولیت مخلوق خود را بپذیرد، هرگز این کار را نمیکند. در نتیجه، جاستین به جرم قتل ویلیام محاکمه و اعدام میشود.
۴. بخشش

پایانبندی فیلم «فرانکنشتاین» هم تفاوت زیادی با کتاب اصلی دارد. در پایان کتاب، ویکتور تا قطب شمال دنبال هیولا میرود تا پس از مرگ الیزابت، از هیولا انتقام بگیرد. او غرق خشم است و میخواهد حتی اگر لازم باشد، تا آخرین نفسهایش برای از بین بردن مخلوق خود تلاش کند. ویکتورِ شلی درحالی میمیرد که در خشم و نفرت از موجود خودش غرق شده است. او آرزوی مرگ و نابودی هیولا را دارد. هیولا هم که از زندگی سرخورده شده، قسم میخورد که خودش را بسوزاند. راستی، هیولای مری شلی میتواند بمیرد، چون خلاف هیولای دلتورو قدرت بازیابی ندارد.
با اینکه آخر فیلم هم ویکتور فرانکنشتاین میمیرد، اما تفاوت بزرگی بین آن و پایانبندی کتاب وجود دارد. در نسخهی دلتورو، هیولا و فرانکنشتاین یکدیگر را میبخشند. ویکتور از مخلوق خود به خاطر رفتاری که با او داشته طلب بخشش میکند و درنهایت بهعنوان پسرش او را در آغوش میگیرد. ویکتور در آرامش میمیرد و هیولا کمک میکند تا کشتی هوریزونت، که در یخها گیر افتاده، به سمت مسیر خود به راه بیفتد. مخلوق که پدرش را بخشیده، کشتی را ترک میکند و به سمت خورشید میرود؛ خورشیدی که به همهچیز زندگی میدهد؛ همانطور که ویکتور/پدرش در آغاز تولد به او آموخته بود.
دلتورو به فرانکنشتاین اجازه میدهد تا بخشش واقعی را تجربه کند؛ خشم و نفرت خود از مخلوقش را کنار بگذارد و به معنای واقعی کلمه، «پسر» خود و خلقتش را در آغوش بکشد. وقتی آنها برای آخرین بار یکدیگر را در آغوش میگیرند، موجود برای مرگ پدرش سوگواری میکند؛ کاری که در رمان نیز انجام میدهد، اما در نسخهی دلتورو بالاخره آماده است که زندگی را بپذیرد؛ حتی طبیعت خشن و غیرقابل پیشبینی آن را.
۳. ویکتور فرانکنشتاین

بزرگترین تفاوت ویکتور فرانکنشتاین دلتورو با نسخهی کتاب، در خانوادهی فرانکنشتاین پنهان شده. در کتاب شلی، ویکتور پسر آلفونس فرانکنشتاین و همسرش کارولین است. آلفونس مهربان و محترم از کارولین سه فرزند دارد: ویکتور فرزند ارشد، ارنست فرزند میانی مهربان، و ویلیامِ بسیار جوانتر که در طول وقایع اصلی داستان کودکی بیش نیست. آلفونس و کارولین همچنین الیزابت را به فرزندی قبول میکنند که بعدها به عروس خودشان تبدیل میشود.
همانطور که گفتم، نسخهی دل تورو ارنست را به طور کامل حذف میکند و ویلیام هم از نظر سنی به ویکتور نزدیکتر است. مثل داستان اصلی، مادر ویکتور (که در فیلم کلر فرانکنشتاین نام دارد) در سنین جوانی ویکتور میمیرد و این موضوع، انگیزهی شدیدی در ویکتور جوان ایجاد میکند تا بخواهد راهی برای غلبه بر مرگ بیاید.
مهمترین تغییر در پسزمینهی ویکتور، خلق و خوی پدر اوست که دل تورو برای تأکید بر مضمون پدران و پسران، که در فیلم ۲۰۲۵ یکی از موضوعات بارز داستان است، نام او را به لئوپولد تغییر داده. نقش لئوپولد را چارلز دنس بازی میکند. او که رفتار خشنی با پسرش دارد، در درسهای پزشکی بر ویکتور سخت میگیرد و اگر پسرک اشتباهی بکند، او را کتک میزند؛ تا هم درسها در ذهن ویکتور حک شوند و هم یاد بگیرد که این دنیا فقط جای قدرتمندان است. این رفتار سختگیرانه، کینهای در دل ویکتور نسبت به پدر ایجاد میکند؛ پدری که صراحتاً به پسرش میگوید تنها به این دلیل به ویکتور اهمیت میدهد که پسرک نام فرانکنشتاین را بر دوش میکشد.
۲. هیولا

بهجز تفاوتهای ظاهری که در ابتدا به آنها اشاره کردم، هیولا در فیلم «فرانکنشتاین» دلتورو چندین تفاوت عمده با کتاب مری شلی دارد. اگر با سایر آثار گیرمو دلتورو آشنایی داشته باشید، تعجب نخواهید کرد که ببینید هیولای دلتورو، انسانیترین کاراکتر فیلم است. دلتورو هیولای خود را دوست دارد؛ نهتنها ظاهری ترسناک به او نمیدهد، که معصومیت کودکانهی هیولا را (که یادآور نسخهی کارلوف است)، با هوشمندی هیولای مری شلی ترکیب میکند.
جیکوب الوردی در اجرای خود در نقش هیولا، روح پاک او را نشان میدهد. هیولا در روزهای آغازین خلقتش، موجودی بیدفاع و بیگناه است که تنها میتواند نام خالقش را صدا بزند. اما بهمرور قدرت تکلم بیشتری پیدا میکند و مثل هیولای شلی، میتواند کتاب بخواند. اما خلاف نسخهی ۱۸۱۸، هیچوقت دست به خشونت نمیبرد؛ فقط از خودش دفاع میکند.
هیولای شلی، جانهای زیادی را میگیرد: الیزابت، ویلیام جوان، دوست ویکتور کلروال و تازه اعدام جاستین هم بهنوعی تقصیر اوست. این قتلها عامدانهاند و هیولا میخواهد از این طریق، ویکتور را آزار دهد. در نهایت، شلی از هیولا برای مجازات ویکتور استفاده میکند که در کار خدا دست برده است. اما دلتورو که عامل اصلی رنج و دردها و هیولای واقعی را انسان میداند، هیولا را به قربانی تبدیل کرده است که توسط ویکتور به دنیایی آورده میشود که تحت سلطهی مردان جنگطلب قرار دارد؛ دنیایی که موجود بهخاطر نفرینِ نامیرایی خود، راه فراری از آن ندارد. او یک قهرمان تراژیک است که تنها زمانی میتواند به آرامش برسد که پدرش بالاخره وجود او را بهعنوان پسر/مخلوق میپذیرد. هیولا با احترام به آخرین خواستهی پدرش، تصمیم میگیرد بهجای تعقیب مرگ، به زندگی ادامه دهد.
۱. الیزابت

بزرگترین تفاوت فیلم «فرانکنشتاین» با کتاب مری شلی در کاراکتر الیزابت است که در نسخهی دلتورو، میا گاث در کنار کاراکتر کلر (مادر ویکتور)، نقش او را هم بازی میکند و در این حکمتی هست. در فیلم، الیزابت با آن صلیب قرمزرنگ بر گردنش، ویکتور را یاد مادر خودش میاندازد. مثل کتاب، وابستگی شدید ویکتور به مادرش، سالها بعد در قالب عشقش به الیزابت نمود پیدا میکند. ویکتور چنان از مرگ مادرش فرومیپاشد که با تمام آزمایشاتش، دنبال رستاخیز است. او عاشق الیزابت میشود که ناخودآگاه با مادرش پیوند میخورد. در کتاب، ویکتور رویای بوسیدن الیزابت را در سر میپروراند، اما تصویر الیزابت به مادر مرحومش تبدیل میشود. الیزابتِ رمان، بهعنوان زنی خوشخلق و بهشدت مهربان توصیف شده؛ کاراکتری که حسی مادرانه دارد و پس از مرگ کارولین از خانواده مراقبت میکند. او واقعا ویکتور را دوست دارد و آنها مدت کوتاهی با هم ازدواج میکنند؛ اما الیزابت بهسرعت پس از ازدواج به دست هیولا کشته میشود.
در فیلم، الیزابت شخصیت بسیار مستقلی دارد؛ او خواهرزادهی هارلندر و نامزد ویلیام است و مدام ویکتور را به چالش میکشد. او بلافاصله نشان میدهد که از نظر فکری با ویکتور برابر است و فراتر از بحثهای فلسفیشان، علاقهی قلبی به ویکتور ندارد. الیزابت بااینکه در صومعه بزرگ شده، اما برای خودش یکپا دانشمند است، یک حشرهشناس. یک جمله در کتاب وجود دارد که ویکتور الیزابت را «مثل حشره بازیگوش» توصیف میکند و احتمالا دلتورو از همین جمله برای بازتعریف کاراکتر استفاده کرده است. الیزابت کاراکتری است که در «فرانکنشتاین» ۲۰۲۵ نماد طبیعت، معصومیت و شهادت را به داستان میآورد؛ درحالی که در کتاب کاراکتری کاملا منفعل است و کار زیادی انجام نمیدهد.
الیزابت در فیلم با ویلیام نامزد میکند، اما عشق واقعی او نه به ویلیام یا ویکتور، که به هیولا است. الیزابت خودش را در هیولا میبیند؛ در معصومیت هیولا که هیچ گناهی ندارد؛ در زنجیرهایی که به دستوپایش بسته شده و الیزابت را یاد خودش میاندازد که مثل پروانهای در قفسِ مناسبات اجتماعی گیر افتاده است.
در تفاوت بزرگ دیگر فیلم با کتاب، الیزابتِ دلتورو بهدست ویکتور فرانکشتاین میمیرد. ویکتور که اسلحهاش را به سمت هیولا نشانه گرفته، به اشتباه به الیزابت شلیک کرده و دختر را در شب عروسیاش میکشد. دلتورو با این تغییر باری دیگر بر این تأکید میکند که هیولای واقعی نه مخلوق، که خالق او ویکتور است.
منبع: Variety
نوشته ۱۰ تفاوت مهم فیلم «فرانکنشتاین» ۲۰۲۵ با کتاب اصلی اولین بار در دیجیکالا مگ. پدیدار شد.

0 نظرات