هالیوود در گذشته صبورتر بود؛ چند سالی میگذشت و بعد سراغ بازسازی یک فیلم درجه یک غیرآمریکایی میرفت. اما همین که فیلم «بد حرف نزن» از سینمای دانمارک در جشنوارهی ساندنس ۲۰۲۲ اکران شد، قراردادی امضا شد تا نسخهی هالیوودی این فیلم ترسناک درجه یک خیلی زود ساخته شود. ژانر وحشت همیشه نیازمند ایدههای تازه است و استقبال از این ایدهها چیز اصلا بدی نیست. اتفاقا بازسازی آمریکایی فیلم اثر خوبی از کار درآمده و گرچه به پای فیلم اصلی نمیرسد و به ویژه در پایانبندی یک سر متفاوت است که این تفاوت هم به ضرر جنبههای ترسناک فیلم تمام شده اما کارگردان این اثر تازه تا آنجا که امکان داشته ایدههای معرکهی نسخهی دانمارکی را حفظ کرده است. نقد فیلم «بد حرف نزن» (Speak No Evil 2024) را با تمرکز بر همین تفاوتها آغاز میکنیم.
هشدار: در نقد فیلم «بد حرف نزن» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
گاهی وجود یک خط دیالوگ یا شنیدن یک کلام از زبان بازیگران، یک نویسنده را وا میدارد تا در باب فیلمی بنویسد و از تجربهای که پشت سر گذاشته بگوید. همان کلام و چند دیالوگ ناگهان شوری در او ایجاد میکند تا چنین کند؛ حال آن چند کلام یا خبر از درونمایهی فیلم میدهد یا یک تجربهی حسی ایجاد میکند که نویسنده را وا میدارد تا آن را شریک شود. پس ناگهان قلم برمیدارد و سراغ آنچه که بر پرده دیده میرود تا به بهانهی شنیدن همان کلام چند خطی بنویسد.
این کلام در فیلم «بد حرف نزن» از زبان شخصیت شرور فیلم با بازی جیمز مکآووی خارج میشود. در بخشی از داستان یکی از قربانیان از او میپرسد: «چرا این کار رو با ما میکنی؟» و او پاسخ میدهد: «خودتون به ما اجازش رو دادین.» فهم معنای پشت همین دو جمله هم شوق نوشتن ایجاد میکند و هم شوق گفتن از اینکه تمام نگرش سازندگان پشت یک جمله نهفته است. چرا که از اینجا به بعد قاتل شرور داستان مفصل از انگیزهای خود میگوید و از قاتلی متعلق به سینمای ترسناک به شخصیتی معمولی تبدیل میشود.
برای باز کردن موضوع ذکر مثالی میتواند راهگشا باشد؛ در سال ۲۰۱۸ فیلم ترسناک دیگری به نام «غریبهها: شکار در شب» بر پرده افتاد که چندان اثر قابل دفاعی نبود. اما در جایی از فیلم یکی از قربانیان از قاتل ماسکدار فیلم میپرسد: «چرا این کار رو با ما میکنی؟» و او پاسخ میدهد: «چرا نکنیم؟» همین رد و بدل شدن چند کلام کلید درک عظمت یک فیلم ترسناک میشود؛ این که فیلمساز تا چه اندازه حاضر است مخاطبش را بترساند و چه اندازه دوست دارد که او پی به انگیزهی پشت هر جنایت ببرد. این دو عموما رابطهای معکوس با هم دارند؛ به این معنا که اعلام انگیزهی پشت هر جنایت از میزان وحشت فیلم میکاهد.
در نسخهی دانمارکی مانند فیلم «غریبهها: شکار در شب» کارگردان به خوبی میداند که نیاز چندانی به توضیح دادن انگیزهی جنایتکاران وجود ندارد. سازندگان پشت هر دو فیلم مانند بزرگان سینمای وحشت خوب میدانند که اشارهی مستقیم و مفصل به انگیزههای قاتل یا قاتلان ماجرا آنها را از حالت رازآمیز که از لزومات سینمای ترسناک است، خارج کرده از برج و بارویشان پایین کشیده و زمینی میکند. قاتلی هم که قابل شناسایی باشد و انگیزههایش قابل درک باشد، چندان به درد ترسیدن نمیخورد و بیشتر مناسب دلسوزی است. از آن سو قاتلی که فقط اشارهای مبهم به انگیزههایش شود یا اصلا به شکلی به تصویر درآید که گویی فقط از جنایت لذت میبرد و هیچ هدف دیگری ندارد، ترسناک باقی میماند و جایی برای همراهی و هوذاتپنداری من و شما باقی نمیگذارد.
حال همان چند کلام فیلم مورد بحث ما را دوباره مرور کنید. قاتل داستان پس از پرسش قربانی شروع به یک سخنرانی میکند. از این میگوید که همسرش بچهدار نمیشود و آنها هیچگاه موفق به داشتنش نشدهاند. پس از آن مشخص میشود که همسر قاتل هم قربانی است و او هم سالها در رنج به سر برده. این دو توضیح زیاده از حد پشت سر هم باعث میشود که زهر ترسناکی فصل آخر فیلم «بد حرف نزن» گرفته شود و عملا با اثری جنایی روبه رو شویم که کمی هم تمایل دارد ترسناک باشد، ولی در عمل نه این است و نه آن. اما همین گفتگو به شکل سر بستهتر بین قربانی و قاتل در فیلم دانمارکی هم وجود دارد. چرا آن فیلم یک اثر ترسناک باقی میماند و زهر وحشت آن چنین گرفته نمیشود؟
دلیل این موضوع به جایگاه قربانی در یک فیلم ترسناک بازمیگردد که ما را تفاوتهای دو فیلم به ویژه در پایانبندی میرساند. در آثار ترسناک قربانی فرصت چندانی برای دفاع از خود ندارد. اگر چنین فرصتی هم فراهم شود خیلی زود مشخص میشود که یک توهم بیشتر نبوده و امیدی در کار نیست و قاتل کنترل اوضاع را به دست دارد. وقتی قربانی فرصت دفاعی جانانه از خود پیدا کند و عموما در این کار هم موفق باشد (چنان که در نسخهی آمریکایی چنین است و پس از شروع دفاع عملا قاتلان ماجرا فرصتی برای عرض اندام ندارند) سبب میشود که باز هم قاتل از آن برج و باروی ترسناکش پایین کشده شود و دیگر ترسناک نباشد.
تماشای پایانبندی دو فیلم خبر از همین تغییر رویکرد میدهد؛ این تغییر رویکرد صرفا به دلیل خوشایند تماشاگر عام و جذب مخاطب بیشتر هم نیست و اصلا به فلسفهی وجودی دو فیلم بازمیگردد. در فیلم دانمارکی فیلمساز نگاهی توام با بدبینی به دنیا دارد و هیچ راه نجاتی نمیشناسد. به همین دلیل هم قربانیان را بدون آن که فرصتی داشته باشند، به مسلخ میفرستد و فیلم را با پیروزی قطب شر ماجرا تمام میکند. اما در نسخهی آمریکایی همان که سکانسهای خون و خونریزی آغاز میشود و اثر کمی به سمت کلیشههای ژانر وحشت متمایل میشود، معادله به نفع قربانیان تغییر میکند و آنها با کمترین تلفات و چند زخم و یک شکستگی به خانه بازمیگردند و حال باید صرفا با ترومای روانی ناشی از مواجهه با سه قاتل سر و کله بزنند. پس اثر دانمارکی عملا یک فیلم ترسناک کامل است اما فیلم آمریکایی تمایل چندانی به ترسناک شدن و ترسناک ماندن ندارد و هر جا که فرصت باشد از مولفههای ژانر وحشت فرار میکند.
نسخه آمریکایی «بد حرف نزن» با چهرهی پسرکی در آینهی اتوموبیل آغاز میشود که به سمت یک مزرعه میرود و با چهرهی همان پسر که باز هم سوار بر اتوموبیل است اما این بار در حال خروج از مزرعه، تمام میشود. مشخص میشود که در ابتدا با خانوادهی واقعی خود به مزرعه آمده و در پایان با قربانیان تازهی قاتلان در حال خروج است. این وسط اما چیزی تغییر کرده است. این تغییر هم مرگ قاتلان ماجرا و هم در نهایت پیش آمدن فرصتی است که پسرک بتواند انتقام مرگ خانوادهی خود را بگیرد. همین تمرکز روی پسرک و تاکید فیلمساز در پایان روی رنجهای او در تمام طول قصه و مجبور کردن مخاطب به یادآوری آنچه که دیده این بار برای فهم سرگذشت پسرک، بزرگترین برگ برندهی فیلم است؛ چرا که نه تنها بدون افتادن در ورطهی احساساتگرایی ما را با روان رنجور پسری روبه رو میکند که با مرگ مواجهه شده و پیروز بازگشته، بلکه متوجه میکند که در تمام طول داستان در واقع قربانی اصلی ماجرا او است و نه دیگران.
اصلا همین پسرک است که مانند یک انتقامجو و جستجوگر در تمام مدت در حال هشدار دادن به دیگران است که هم خود را نجات دهد و هم راهی برای فرار دادن دیگران پیدا کند. فهم احساس سردرگمی و ترسهای پسرک باعث میشود که تمام آن سکانسهای مضطرب کننده و استرسزا تغییر ماهیت دهند و به سکانسهای وهمناکی تبدیل شوند؛ چرا که ترس نهفته در تمام آن سکانسها نه در برابر دید ما بلکه جایی خارج از قاب در جریان است. به عنوان نمونه پس از بازگشت هر دو خانواده از مهمانی شام، ناگهان اگنس دختر خانوادهی قربانی از پدر و مادرش میخواهد که انت، پسر خانوادهی دیگر را نجات دهند. فهم این که در تمام مدت برگزاری مهمانی شام به آنها در حضور یک مهاجر غیرقانونی چه گذشته که اگنس چنین خواستهای از مادرش دارد یا فهم اینکه در تمام مدت این روزها و ماهها این پسرک در این مزرعه چه از سر گذرانده، فیلم را از آن مسیر غیرترسناک بازمیگرداند و دوباره وهم و ترس را بدون نمایش ذرهای خشونت به جان مخاطب میاندازد.
پس فیلم «بد حرف نزن» تمایل دارد بدون نمایش سکانسهای ترسناک یا نمایش قاتلان خونریز متداول ژانر وحشت، کمی هم در مخاطب ایجاد ترس کند. گرچه تمام دستاورد فیلم اصلی یا همان نسخهی دانمارکی را با توضیح دادن بیش از حد انگیزهی قاتلان یا در ایجاد فرصت فرار برای قربانیان از بین میبرد اما از طریق ایجاد احساس نسبت به شخصیتی که هیچگاه در مرکز قاب نیست، لرزه بر اندام مخاطب خود میاندازد. در چنین قابی نمیتوان اشاره به ساختار درست قصهگویی تا قبل از فصل پایانی فیلم نکرد. تا پیش از آن فصل همه چیز به درستی پیش میرود و گرچه کمی برخی اتفاقات دیر از راه میرسند و اصطلاحا دیر موتور فیلم روشن میشود اما زمینهچینیها برای سررسیدن سکانسهای درگیری به درستی صورت میگیرد. آنچه تمام این زمینهچینیها را خراب میکند، بد اجرا شدن فصل پایانی و بر هم خوردن توقع مخاطب از حضور قاتلانی روانپریش است که خوب از پس قربانیان خود برمیآیند یا دست کم ترسناک هستند.
در واقع قاتلان این نسخهی آمریکایی بیشتر موجوداتی رقتانگیز هستند که میتوان برای آنها دل سوزاند نه جانیانی همه فن حریف که باید از آنها ترسید. از این منظر ترسناکترین شخصیت فیلم نه مرد قاتل، بلکه زنی است که در سوی دیگر ایستاده و عملا بعد از مشحص شدن هویت دو طرف برای هر لحظه نقشهای دارد و آماده است که هر کاری کند که خودش و خانوادهاش از مهلکه بگریزند. این درست که قربانی در شرایط رو در رو شدن با خطر دست به هر کاری میزند اما باید قاتلی بزدل یا دست کم احمق در برابرش حضور داشته باشد که این اجازه را به او بدهد. متاسفانه در فصل پایانی با چنین قاتلانی طرف هستیم و عملا قصهی «قاتل باهوش، قربانی از همه جا بیخبر» که در تمام فیلمهای ترسناک و به ویژه اسلشرها وجود دارد و لازمهی آنها است، در اینجا شکل و شمایلی برعکس پیدا کرده و این قاتلان هستند که از سر اجبار دست به اعمال احمقانه میزنند و در عرض چند دقیقه قافیه را به طرف مقابل میبازند. ضمن اینکه فصل پایانی طوری اجرا شده که بیشتر به سرهم بندی و جمع کردن کار میماند تا فرصتی برای ترساندن تماشاگر.
شناسنامه فیلم «بد حرف نزن» (Speak No Evil)
نویسنده و کارگردان: جیمز واتکینز
بازیگران: جیمز مکآووی، مککنزی دیویس، اشلینگ فرنچوزی و اسکات مکنیری
محصول: ۲۰۲۴، آمریکا بر اساس فیلمی به همین نام از سینمای دانمارک
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
امتیاز سایت راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳٪
خلاصه داستان: در طول تعطیلاتی در کشور ایتالیا یک خانوادهی آمریکایی متشکل از لوییس و بن دالتون و دختر نوجوان آنها با یک خانوادهی انگلیسی آشنا میشوند. پدی و همسرش کایرا از آن زوجهایی هستند که به عشقهای آزاد و رها اعتقاد دارند و همیشه در حال لذت بردن از دنیا هستند و این در حالی است که انت، پسر کوچکشان به دلیل یک بیماری نادر توان تکلم ندارد. خانوادهی دالتون مدتی است که به لندن نقل مکان کردهاند اما به دلیل بیکار شدن مرد آیندهی مشخصی ندارند. پس از بازگشت زن و شوهر مدام در حال مشاجره هستند و زندگی آنها وضعیت مناسبی ندارد. تا اینکه نامهای از پدی به دست آنها میرسد که دعوتشان میکند آخر هفتهای را در یک مزرعهی دورافتاده با یکدیگر بگذرانند. دالتونها برای عوض کردن روحیهی خود میپذیرند اما از همان بدو ورود رفتار پدی و کایرا کمی مشکوک به نظر میرسد. دالتونها توجه چندانی به این موضوع نمیکنند و به پای فرهنگ متفاوت آنها میگذراند اما …
منبع: دیجیکالا مگ
نوشته نقد فیلم «بد حرف نزن»؛ آغاز امیدوارکننده، پایان کمرمق اولین بار در دیجیکالا مگ. پدیدار شد.
0 نظرات