پل توماس اندرسون پیشگو نیست اما جدیدترین ساختهاش، اقتباسی از رمان «تاکستان» توماس پینچن، درست در لحظهای از راه رسیده که آمریکا بیش از هر زمان دیگری به قصهی او شباهت دارد. نقد فیلم «یک نبرد پس از دیگری» -یا «نبرد پشت نبرد»- (One Battle After Another) را در این مطلب میخوانید.
هشدار! در نقد فیلم «یک نبرد پس از دیگری» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
قصه با یک گروه انقلابی چپگرا به نام «فرنچ 75» آغاز میشود که به یک بازداشتگاه حمله کردهاند تا مهاجران را آزاد کنند. در آمریکایی که فیلم ترسیم میکند، نژادپرستی موج میزند و برترپنداری سفیدپوستان حرف اول و آخر را. کسانی که هنوز شجاعت مقابله با این نظام تمامیتخواه را دارند، به فرنچ 75 ملحق شدهاند، گروهی که نامش به توپخانه میدانی مشهور فرانسوی -و احتمالا انقلاب کبیر فرانسه- اشاره دارد. اعضای این گروه در سایه حرکت میکنند، چون رسانهها مدتهاست به بازوی تبلیغاتی حکومت تبدیل شدهاند و شهروندان عادی هم آنقدر نگران بدتر شدن زندگیشان هستند که سکوت کردهاند. در چنین فضای آشنایی، اعتراض -حتی در حد یک زمزمه- میتواند به مثابه خودکشی باشد.
اندرسون نقشهی کامل فرنچ 75 را روی میز نمیگذارد. بهجای آن، تنها روی سه شخصیت کلیدی متمرکز میشود: باب فرگوسن (لئوناردو دیکاپریو)، لقبی ساختگی برای کسی که سالهاست هویت واقعیاش را دفن کرده، پرفیدیا بورلی هیلز (تیانا تیلور)، زنی افسارگسیخته و یک مبارز آزادیخواه که در نهایت همهی آرمانهایش را زیر پا میگذارد و به یک آدمفروش تبدیل میشود که نمیتوان رستگاری را در آیندهاش دید، و دخترشان ویلا (چیس اینفینیتی)، نوجوان 16 سالهای که باید تاوان انتخابهای گذشته والدینش را بدهد.
پرفیدیا همان ابتدا، زمانی که سروان استیون جی لاکجاو (شان پن) -یک روانی تمامعیار- را تحقیر میکند، قواعد بازی را تغییر میدهد. پرده اول فیلم در واقع یک مونتاژ 30 دقیقهای از سرگذشت پرفیدیا و همچنین ورود لاکجاو به ماجراست، کسی که سعی دارد با دستگیری و کشتار چهرههای اصلی گروه، از فرنچ 75 انتقام بگیرد اما در این مسیر، صاحب پرفیدیا هم شود. اتفاقی که رخ نمیدهد. باب، پس از فروپاشی خانوادهاش، در کنار ویلایی که هنوز حتی فرصت شناختن مادرش را پیدا نکرده، با یک هویت جعلی راهی بکتنکراس (یک شهر خیالی) میشوند. 16 سال بعد، اوضاع کشور نه تنها بهتر نشده بلکه ملتهبتر هم شده است. باب نسبت به همهچیز سوءظن دارد و خیلی زود مشخص میشود که نگرانیهایش بیدلیل نیست.
لاکجاو در تلاش است تا به یک انجمن مخفی رادیکال به نام «باشگاه ماجراجویان کریسمس» راه پیدا کند؛ محفلی که ایدئولوژی برتریپنداری سفیدپوستان را با پوششی نمادین و بهشدت کودکانه بازتولید میکند. لاکجاو اما یک مشکل بزرگ دارد که میتواند مانع پیوستن او به انجمن رویاهایش شود: رابطهاش با پرفیدیا و البته دختربچهای که از این رابطه باقی مانده: ویلا. بنابراین همهی نیروهایش را بسیج و راهی بکتنکراس میکند و پروسه شکار باب و ویلا آغاز میشود.

«یک نبرد پس از دیگری» نه شاهکارترین اثر پل توماس اندرسون است و نه بهترین مواجههی او با جهان توماس پینچن («خباثت ذات» همچنان درخشانترین دستاورد او در این مسیر است). با این حال، فیلم جدید او جسارتی دارد که در سینمای جریان اصلی آمریکا کمتر دیده شده؛ جسارتی که بسیاری از فیلمهای سیاسی این سالها از آن طفره میروند. آثار هالیوودی مدتهاست که به موضعگیریهای مبهم پناه بردهاند یا وانمود میکنند روایتشان هیچ پیوند مستقیمی با واقعیت سیاسی ندارد.
یک مثال واضح، «جنگ داخلی» الکس گارلند است. در فیلم، ایالات متحده درگیر جنگ داخلی شده و از هم پاشیده است. این ایده زیر دستان الکس گارلند تباه میشود؛ قصهای که فینفسه سیاسی بوده و قرار است به عواقب و دستاوردهای ایدئولوژیهای افراطی سیاسی بپردازد، با تشکر از گارلند هیچ علاقهای به سیاست نشان نمیدهد. گویی فیلمساز از اینکه حرف اضافهای بزند، وحشت دارد، بنابراین سکوت محض را در دستور کار قرار میدهد و سعی میکند به جای پرداختن به اصل ایده، آن را دور بزند.
و مثال دیگر، «سوپرمن» جیمز گان است، فیلمی که در قلب آن، یک مناقشهی ژئوپلیتیک وجود دارد اما فیلمساز به هر در میزند که از پرداختن به معنا و تبعات آن دوری کند و بههیچوجه وارد حوزه سیاست نشود. البته گان بعدتر، در فصل دوم «پیسمیکر» نسبت به رشد جریانهای فاشیستی در آمریکا موضعی واضحتر گرفت. اندرسون اما در «یک نبرد پس از دیگری» هیچ نشانهای از محافظهکاری و به حاشیه رفتن ندارد. فیلم بهجای پنهان شدن پشت استعارههای بیخطر، به شکل مستقیم با فضای سیاسی آشفتهای که الهامبخش آن بوده، برخورد میکند.
اندرسون تنشهای سیاسی را در مرکز قاب نمیگذارد، اما اجازه میدهد این تنشها در تار و پود روایت رسوخ کنند. آنچه در ظاهر میبینیم، تلاش بیوقفهی باب برای پیدا کردن ویلاست؛ دختری که پس از یورش نیروهای لاکجاو به مدرسهاش، تنها یک راه پیشرو دارد: فرار. با وجود این، این جستجوی شخصی در چهارچوب فضایی روایت میشود که سیاست در آن، نه دکوری، بلکه نیرویی تعیینکننده است. از موضعگیریهای گاه صریح و گاه ناخواستهی شخصیتها تا تصویری که لاکجاو از «خدمت به وطن» ارائه میدهد (حذف گروههای فعال، بازداشت مهاجران و مخالفان)، همهی اینها جهان فیلم را در مسیری مشخص قرار میدهد.
فیلمبرداری مایکل باومن نیز این فضا را تشدید میکند: قابهایی که حتی بدون دیالوگ هم حامل پیام سیاسیاند. در میانهی یکی از تعقیبوگریزهای طولانی میان باب، سرجیو (بنیسیو دل تورو) و نیروهای لاکجاو، فیلم ناگهان به قلب یک اعتراض شهری در بکتن کراس میرسد. خیابانها مملو از شهروندانی است که به استفادهی بیمحابا از زور و بازداشتهای غیرقانونی معترضاند. جایی که به دستور لاکجاو، برای معترضان پاپوش دوخته میشود تا آنها را کتک بزنند و دستگیر کنند، جای تأمل دارد.
فیلم در این لحظات تلاش نمیکند آیندهای احتمالی را هشدار دهد؛ این همان جهانی است که در آن زندگی میکنیم. سخت است سکانسهای راهپیمایی فعالان، بازداشتهای غیرقانونی یا شرایط غیرانسانی نگهداری مهاجران و فعالان سیاسی را ببینیم و این حس را نداشته باشیم که چنین چیزهایی را در واقعیت دیدهایم. این همان نقطهای است که فیلم به آسانی، سیاسیترین حرفهایش را بیان میکند. حتی اگر تمام حواستان را به سکانسهای اکشن خوشساخت فیلم معطوف کنید، باز هم نمیتوانید از زیرمتنی که اندرسون در کالبد اثر قرار داده، چشم بپوشانید. نادیده گرفتن این عناصر و درونمایهها، به معنای نادیده گرفتن دلیل وجودی فیلم است.

توماس پینچن، «تاکستان» را در بستر سیاسی متفاوتی نوشت؛ دورانی که با سیاستهای رونالد ریگان تعریف میشد. اندرسون با انتقال همان اضطرابها به دوران فعلی، پیوستگی تاریخی تنشهای سیاسی آمریکا را به شکلی درخشان برجسته میکند. این فیلم اما بدون بازیگرانش، احتمالا بخش زیادی از تاثیرگذاریاش را از دست میداد. لئوناردو دیکاپریو در ادامهی مسیر «روزی روزگاری در هالیوود» و «قاتلان ماه گل»، اینجا هم نقش یک قهرمان ازهمپاشیده را دارد؛ مردی گرفتارِ خودش. باب یک انسان پارانوئیدی، بیقرار و از لحاظ ذهنی فرسوده است؛ کسی که بیش از هر دشمن بیرونی، از اشتباهات خودش ضربه خورده. دیکاپریو عالی است اما اگر صادق باشم، این شاید منفعلترین نقشی باشد که از او به یاد دارم. بعد از مقدمه سی دقیقهای فیلم، باب به معنای واقعی کلمه هیچ نقشی در رویدادها و پیشبرد داستان ندارد، هیچ کار خاصی انجام نمیدهد و به سختی میتوان او را نقش اصلی فیلم دانست.
او همچنین زیر سایهی بازی خیرهکنندهی شان پن قرار گرفته است. لاکجاو از آن شخصیتهاست که به راحتی فراموش نمیکنید، یک روانپریش آزاردهنده که شان پن موفق میشود او را ترسناک، رقتانگیز و غیرقابلکنترل عرضه میکند. او پیچیدهترین و جذابترین شخصیت فیلم است و اندرسون به وی فرصت کافی میدهد تا شکوفا شود. لاکجاو برای من، بهترین شرور سال است و ناعادلانه خواهد بود اگر اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را به او ندهند.
اما کشف اصلی فیلم، چیس اینفینیتی است؛ بازیگری که نامش (به فارسی یعنی «بینهایت را تعقیب کن») شاید یک شوخی به نظر برسد اما در نخستین نقش مهمش، چشمگیر ظاهر میشود. او در نقش ویلا، دختری که بدون هیچ پشتوانهی واقعی از سوی والدین وارد جهانی بیثبات شده، حضوری باورپذیر و دقیق دارد؛ شخصیتی که ناچار است در میانهی آشوب به سرعت راه خودش را پیدا کند. بنیسیو دل تورو نیز در نقش سرجیو، با بازی کمحرف اما موثرش نوعی آرامش به فیلم تزریق میکند.
فیلم یک موفقیت فنی بزرگ هم هست و تقریبا هیچ ایرادی به آن وارد نیست. تکتک فریمها با وسواس فیلمبرداری و تدوین شدهاند، موسیقی به سبک نولان، حضوری پررنگ در اکثر سکانسها دارد و دیالوگها نمیتوانستند بهتر از این باشند. سکانس تعقیبوگریز نهایی هم به راستی یک شاهکار در سینمای اکشن است. تنها از اندرسون برمیآمد که حرکت سه ماشین در جاده را تا این اندازه تعلیقآمیز و نفسگیر به نمایش بگذارد. البته اینها بدان معنا نیست که فیلم همه را راضی میکند یا برای هر نوع سلیقهای مناسب است. فیلم برای کسانی که طرفدار سینمای پل توماس اندرسون نیستند، میتواند خستهکننده باشد و مشخصا بعضی از سینمادوستان به عناصر سیاسی فیلم واکنش مثبتی نشان نخواهند داد.
«یک نبرد پس از دیگری» اما فیلمیست که آگاهانه وارد فضاهای بحثبرانگیز میشود و این کار را بدون ترس انجام میدهد. اندرسون هیچ تلاشی برای پنهان کردن دیدگاهش نسبت به آمریکای امروزی نمیکند؛ جهان او پر از خشم، ناامیدی و نقد ساختاری است. فیلم حتی در قالب کمدی سیاه و ریتم روایی تندش، تصویری روشن از آنچه اکنون در ایالات متحده جریان دارد ارائه میدهد. توجه داشته باشید که این یک فیلم آمریکایی برای مخاطب آمریکایی است، و با این همه، بسیاری از مضامین فیلم جهانشمول به حساب میآیند و آنها را میتوان به هر کشور و منطقهی دیگری تعمیم داد. کافی است از زوایای درست به آنها بنگرید.
شناسنامه فیلم «یک نبرد پس از دیگری» (One Battle After Another)
کارگردان: پل توماس اندرسون
نویسنده: پل توماس اندرسون
بازیگران: لئوناردو دیکاپریو، شان پن، بنیسیو دل تورو، رجینا هال، تیانا تیلور، چیس اینفینیتی
محصول: 2025، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.1 از 10
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
خلاصه داستان: پت کالهون و پرفیدیا بورلیهیلز، اعضای گروه انقلابی چپگرای فرنچ 75،هنگام نجات مهاجران از بازداشتگاهی در کالیفرنیا، کاپیتان استیون لاکجاو فرمانده را تحقیر میکنند تا او به دنبال یک انتقام کوبنده باشد. مدتی بعد، پرفیدیا دختری به نام شارلین به دنیا میآورد، اما حاضر نمیشود با پت زندگی خانوادگی تشکیل بدهد و میخواهد فعالیتهای انقلابیاش را ادامه دهد، اما دستگیر میشود. لاکجاو ترتیبی میدهد که او در ازای افشای اطلاعات گروه فرنچ 75، آزاد شود و پرفیدیا میپذیرد، تصمیم که باعث میشود پت و شارلین مجبور شوند با هویتهای جعلی فرار کنند…
منبع: دیجیکالا مگ
نوشته نقد فیلم «یک نبرد پس از دیگری» پل توماس اندرسون؛ سرخی غروب در غرب اولین بار در دیجیکالا مگ. پدیدار شد.

0 نظرات