پلتفرمهای پخش آنلاین به بلای جان سینما تبدیل شدهاند. گیشههای خلوت این روزها را نمیتوان تنها به آنها نسبت داد؛ ولی نقش پررنگشان را هم نمیتوان انکار کرد. سالها پیش اما استریمینگ نوید اتفاق درخشانی را میداد؛ نوید فرصتهای تازه برای هنرمندان جوان تا ایدههای ناب اما نهچندان باب میل هالیوودی خود را به دنیا نشان دهند. با اینکه روزهای اوج آن دوره به سر آمده، اما هنوز هم تکوتوک پروژههای خاصی پیدا میشود که نفتلیکس و آمازون و HBO برایشان دست در جیب میکنند؛ پروژههایی که دودهه پیش، هیچوقت رنگ ساخت را به خود نمیدیدند. سال ۲۰۲۱، FX به یکی از همین پروژهها چراغ سبز نشان و به جوانی بهنام استرلین هارجو فرصت داد تا با تکیه بر هویت سرخپوستی خود، داستانش را از نقطهنگاه کاملا متفاوتی روایت کند. «سگهای انباری» (Reservation Dogs) هارجو، اولین پلهی نردبان همکاریهای موفق هارجو و FX بود که امسال با سریال «پشت پرده» (The Lowdown) یک پلهی دیگر به اوج نزدیکتر شده است. در نقد سریال «پشت پرده» (یا «حقیقت ماجرا») به اهمیت روایت داستان آدمهای به حاشیهرانده شده و گروه بازیگران درخشان آن میپردازم که ایتان هاوک گل سرسبدشان است.
هشدار! در نقد سریال «پشت پرده» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
نقد سریال «پشت پرده»؛ پروندهی تولسا باز میشود

استرلین هارجو رسالت خود را در روایت داستان آدمهای به حاشیه رانده شده میداند؛ در داستان مردم خودش. او که خود از نسل جوانتر سرخپوستان اوکلاهماست، تاریخ شخصیاش را در اثر میگنجاند و داستان را در پسزمینهای روایت میکند که بر آن تسلط کامل دارد. همانطور که «سگهای انباری» هارجو داستان نسل جوانی از سرخپوستان اوکلاهمایی را دنبال میکرد، این کارگردان در «پشت پرده» باز به اوکلاهما بازگشته است.
در این نئونوآر که در تولسای اوکلاهما میگذرد، ایتان هاوک نقش لی ریبان را بازی میکند؛ یک ژورنالیست یا به قول خودش «مورخ حقیقت» (Truthstorian) که همیشه در کاری که نباید، سرک میکشد و اغلب اوقات، چوبش را هم میخورد. در «پشت پرده»، خودکشی دیل واشبرگ (تیم نلسون بلک)، از خانوادهی بهنامِ واشبرگها، لی را به هزارتویی از معماها و رازهای سربهمهر تولسا میکشاند. لی باورش نمیشود که دیل خودکشی کرده و خودسرانه دنبال حل معمای مرگ دیل میرود و سروکارش با نئونازیها، آدمکشها، سیاستمداران و هنرمندان تولسا میافتد.
اما ازآنجا که هیچچیز آنطور که در نگاه اول به نظر میرسد، نیست، دیل به مرور میفهمد که چقدر در قضاوتهای خود اشتباه کرده. تا آخر سریال، جنایتکاران و مجرمان، جای خود را به قهرمانان و قربانیان میدهند و مهرههای تازهای در بازی قدرت تولسا خودنمایی میکنند. همزمان، لی با همسر سابقش درگیر است و در تلاش برای نزدیکتر شدن به دخترش فرانسیس (رایان آرمسترانگ)، دخترک را با خود به کارآگاهبازیهایش میبرد. لی با کمک فرانسیس، یادداشتهای مخفی دیل فقید را پیدا میکند که بر فرضیهی قتلِ دیل صحه میگذارند.

فرضیهی لی این است که دانلد (کایل مکلاکلن)، برادر دیل و نامزد فرمانداری تولسا، با زنِ دیل، بتی جو (جین تریپلهورن) سروسری داشته و نقشه کشیدهاند تا دیل را کشته و زمین او را بالا بکشند. لی به دانلد انگ نژادپرستی هم میزند و اعتقاد راسخی دارد که همهچیز زیر سر اوست. لی با نزدیک شدن به بتی جو اطلاعاتی را از زیر زبانش بیرون میکشد؛ مثل اینکه دختر دیل، درواقع دخترِ دانلد است. لی تصور میکند دست دانلد با گروههای نژادپرست در یک کاسه است و رشوهی سنگین آنها برای زمینِ دیل هم مدرکش. اما لی خبردار میشود که زمینِ دیل، زمینی غصبی است که قرن نوزدهم، سفیدپوستان آن را از سرخپوستان گرفتهاند. تازه، دیل پیش از مرگش در دستخطی زمین را به سرخپوستان پس داده است.
لی با کنار هم گذاشتن مدارک و شواهد و گفتگوی بیپرده با دیل و بتی جو، بالاخره به بطن ماجرا میرسد. دیل خودکشی نکرده، اما برادرش، دانلد هم ترتیب قتل او را نداده است. مقصر اصلی، بتی جو است که ترتیب داده بوده بیایند دیل را بترسانند و زمین به سرخپوستان نرسد. اما در این میان، دونفر کارخرابی بالا آورده و اشتباهی دیل را میکشند. بتی جو هم طوری صحنهی مرگ را دستکاری میکند تا مثل خودکشی به نظر برسد و خیلی هم بدش نمیآید که تقصیرها گردن شخص دیگری چون دانلد بیفتد.
تنها تقصیر دانلد (مثل لی در آغاز تحقیقاتش) این بوده که چشمانش را به روی اطلاعاتی بست که رسیدن به هدفش را دشواتر میکردند. دانلد برای نشان دادن حسن نیت خود و اینکه نمیدانسته خریدار زمین درواقع دارد به او رشوه میدهد، بهنوبهی خود مالکیت زمین را به سرخپوستانِ اوسیج منتقل و سوگند یاد میکند که به حاکمیت قبیلهای در منطقه احترام بگذارد. آخرسر هم با حمایت همه، سفیدپوستان، سیاهپوستان و سرخپوستان، در انتخابات پیروز میشود.
استرلین هارجو، راوی ملتی به حاشیهرانده شده

هارجو درک عمیقی از تاریخ و مناسبات اجتماعی و فرهنگی جامعهای کوچک در ایالات متحده، مثل اوکلاهما، را به داستانش میآورد که این دقت نظر را بهراحتی در فیلم و سریالها پیدا نخواهید کرد. مخصوصا تاریخ و فرهنگ سرخپوستان امریکا که مدتها بهخاطر شیوهی به تصویر کشیدنشان در هالیوود ناشناخته باقی مانده، یا بدتر، تحریف شدهاند. دغدغهی زمین و مالکیت آن با هویت سرخپوستان و محلیهایی گره خورده که اجدادشان تحت ظلم سفیدپوستان قرار گرفتهاند.
این داستانها و رنجها نسلاندرنسل منتقل شده؛ اما کمتر رسانهی غیربومی آنها را بازتاب میدهد. در این میان، به کسانی چون هارجو نیاز است تا بتوانند به بطن این تاریخ و فرهنگ نفوذ کرده و آن را به شیوهای به تصویر بیاورند که سطحی، مضحک یا کلیشهای نباشد. قدرت هارجو در این است که توانسته این تاریخ، این داستانِ خاص و خودمانی را، با ارزشهای جهانشمول پیوند بزند؛ مثل رابطهی پدر-دختری که در مرکزیت «پشت پرده» در جریان است.
ایتان هاوک، که در عالم فیلمسازی توانسته جایگاه خود را بین ستارههای هالیوود و پروژههای مستقل پیدا کند، شیرینی و انسانیتی به کاراکتر لی میآورد که تنها از پس خودش برمیآید. این انسانیت را بیش از همه میتوانید در رابطهی لی با دخترش، فرانسیس ببینید. دخترک کاستیها و زخمهای بیرونی و درونی پدرش را میفهمد، اما خردهای از آنها به دل نمیگیرد؛ بلکه آنها را میپذیرد و همانطور که پدرش به او عشق میدهد، فرانسیس هم لی را دوست دارد.
قهرمانی برای سایهروشنهای اوکلاهما

در «پشت پرده» علاوه بر دانش عمیق هارجو از منطقه، عشق او به نوآر موج میزند؛ مشخصا سریال هارجو از فیلمهای کلاسیک نوآر مثل «خداحافظی طولانی» (The Long Goodbye) و «محلهی چینیها» (Chinatown) الهام میگیرد. قهرمان سریال هم سرد و گرم روزگار چشیده و با مشکلاتی روبرو میشود که میخواهد دستتنها از آنها عبور کند. اما تولسای «پشت پرده» تولسایی است که با کاراکترهای رنگارنش زنده شده. پس لی برای حل مشکلات به دوستانش، به اهالی محلهاش رو میاندازد؛ اما زیر فشار این سردوگرمها، خود واقعیاش را کشف میکند.
مای بیننده هم لی را میفهمیم؛ عطش او برای کشف حقیقت را درک میکنیم. در «پشت پرده» قهرمان داستان باید نمایندهی ما، باید جانشین ما باشد و نشان دهد حتی کسی چون لی، به وقتش حاضر است با کله به درون آتش قدم بگذارد.
ایتان هاوک هم لی را به نمایندگی از ما بازی میکند؛ به سبک قهرمانهای آشنای فیلمهای نوآر. او داستانهای مدفون را از زیر خاک بیرون میکشد و اشتیاقش برای عدالت، شریف است و خودویرانگر؛ همزمان، «پشت پرده» کمدی تاریکی به کاراکتر لی میدهد که به تراژدی و تراما گره خورده است. این کمدی سیاه در فیلمنامهی هارجو از تاریخی از تلاش سرخپوستان برای بقا در دنیای سفیدها نشأت میگیرد، اما منحصر به آن نیست.

با انتخاب بازیگران درست، کاراکترهای «پشت پرده» همه کاراکترهایی واقعی مینمایند؛ حتی کسانی چون وندل (پیتر دینکلیج) و آرتور (گراهام گرین) که با اینکه زیاد سروکلهاشان در سریال پیدا نمیشود، اما نقش پررنگی بر ذهنتان میگذارند؛ انگار که در طول سریال نان و نمکشان را خوردهاید و با آنها اخت گرفتهاید. در کنارشان بازیگرانی چون کایل مکلاکلن، کیث دیوید، جین تریپلهورن و تیم بلیک نلسون را دارید که همهاشان با کولهباری از تجربه، به تکیهگاهی برای تحقق چشمانداز هنری هارجوی کمتجربهتر تبدیل شدهاند.
با تکیه بر آنها و تکیه بر پتانسیلهای خود تولسا، هارجو در مرکزیت داستانش شهری را قرار داده که مثل شخصیتهایش، واقعیِ واقعی است. حتی ست اصلی، یعنی کتابفروشی لی، دفتر حقوقی و صفحهفروشی هم براساس لوکیشنهای واقعی در تولسا ساخته شدهاند. البته نه اینکه «پشت پرده» سریالی زندگینامهای باشد؛ اما با فیلمبرداری در خود تولسا و استفاده از چشمانداز طبیعی و معماری شهر، تاریخ زیستهی مردم اوکلاهما در آن نمود بارزی دارد. حتی شخصیت لی ریبان از ژورنالیست اهل تولسا، لی روی چپمن، الهام گرفته شده که در بازروایی تاریخ این منطقه، به ویژه در افشای قتل عام نژادی در تولسا اهمیت زیادی دارد؛ اما مهمتر از اینها، چپمن دوست و همکار خود هارجو بوده است.
هارجو عشقش به موسیقی و ادبیات را هم با «پشت پرده» عجین کرده است که ارجاعاتش در جایجای سریال دیده میشود؛ از رمانهای جیم تامپسون بگیر، تا کتاب «مردی که به زمین سقوط کرد» (The Man Who Fell to Earth) والتر تویس – که لی در فلشبکی به مواجههاش با دیل درحال مطالعهی آن است و اتفاقا در آن شخصیت اصلی زن، بتی جو نام دارد! – تا آهنگهای باب ویلز و نوازندگان و هنرمندان محلی سرخپوست و حتی لوگوی سریال که از تیتراژهای دهههفتادی الهام میگیرد.
هارجو با «سگهای انباری» سه فصل از یکی از بهترین سریالهای امریکایی دههی پیش را به دنیای استریمینگ آورد. امسال، او در «پشت پرده» با اتکا به تجربهی بیشتر خود و همکارانش، روح سرکش و یاغیگری را که در «سگهای انباری» دیدیم، به حد اعلاء رسانده است.
به دور از چشم جریان اصلی هالیوود، هارجو باری دیگر انگیزهی قویاش برای خلق اثری را به تصویر کشیده که هم منحصربهفرد است، هم اصالت دارد و ریشههایش را باید در مردم و در تاریخ زیستهی آنان جستجو کرد. «پشت پرده» اگر نگویم بهترین، قطعا «یکی» از بهترین سریالهای ۲۰۲۵ است که جوهرهی آن با جغرافیا و تاریخی گره خورده که شاید برای اکثریتمان ناآشنا باشد، اما تا اپیزود آخر، ما را چون عضو تازهای از خانواده در آغوش خود میپذیرد.
شناسنامه سریال «پشت پرده» (The Lowdown)
سازنده: استرلین هارجو
نویسنده: استرلین هارجو
بازیگران: ایتان هاوک، کیث دیوید، کایل مکلاکلن، جین تریپلهورن، تیم بلیک نلسون
محصول: ۲۰۲۵، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به سریال: ۷.۱ از ۱۰
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
خلاصه داستان: لی ریبان در تولسا مغازهی کتابفروشی دارد، اما خودش را «مورخ حقیقت» میخواند و برای روزنامههای محلی مقاله مینویسد. سوژهی آخرین مقالهی لی، خانوادهی قدرتمند واشبرگ با خودکشی غیرمنتظرهی دیل، دچار هرج و مرج میشود. لی که داستان خودکشی را نمیپذیرد، فرضیهی قتل دیل را مطرح میکند و خودسرانه به دنبال کشف حقیقت میرود؛ مسیری که دیل را با سیاستمداران، آدمکشها و نئونازیها درگیر میکند…
منبع: دیجیکالا مگ
نوشته نقد سریال «پشت پرده» (The Lowdown)؛ بهترین سریال ۲۰۲۵؟ اولین بار در دیجیکالا مگ. پدیدار شد.

0 نظرات