سریال «ویچر» (The Witcher) یکی از قربانیان دوران پسا «بازی تاج و تخت» است. از سال ۲۰۱۹ تاکنون، نتفلیکس تمام تلاشش را کرده تا با «ویچر»، سریال فانتزی خودش را داشته باشد؛ هر قدمی هم که از فصل اول به بعد برداشته، در جهت نزدیکتر کردن «ویچر» به «بازی تاج و تخت» بوده است؛ از تمرکز بر پادشاهیها و بازیهای سیاسی بگیر، تا ساخت اسپینآفها و پیشدرآمدهای مختلف در دنیای «ویچر». اما همانطور که HBO با «بازی تاج و تخت» بدون کتب اصلی در فصل پایانی، و در ادامه با «خاندان اژدها» (House of the Dragon)، ره به بیراهه برد، سریال «ویچر» هم با سادهسازی داستان و دنیای کتابهای آندژی ساپکوفسکی، و گاهی داستانسازی خودسرانه، مسیر خود را گم کرده. این اتفاقی است که از فصل دوم به بعد محسوس شد و در فصل سوم و حالا چهارم ادامه یافته است؛ و این همان اتفاقی است که سرانجام به کنارهگیری هنری کویل از پروژه انجامید. حالا بزرگترین پرسش فصل این است: آیا «ویچر» بدون هنری کویل جواب میدهد؟ در نقد فصل چهارم «ویچر» بیشتر به جایگزینی هنری کویل با لیام همزورث اشاره میکنم که اتفاقا آزاردهندهترین بخش سریال نیست.
هشدار! در نقد فصل چهارم سریال «ویچر» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
نقد فصل چهارم سریال «ویچر»؛ همان همیشگی، حتی بدون هنری کویل

شاید باورش سخت باشد، اما «ویچر» هنوز همان افتضاحی است که بود؛ حتی بدون هنری کویل. البته فصل اول را فاکتور بگیرید که از قرار معجزه یا هرچه که بود، بهشدت با فصلهایی که پس از آن آمدند فرق دارد. فصل چهارم سریال «ویچر» داستان را از آخر فصل پیشین دنبال میکند که اگر یادتان باشد، با جدایی سه شخصیت اصلی، گرالت (لیام همزورث که حالا جای هنری کویل را از سه فصل پیشین گرفته است)، ینفر (آنیا چالتورا) و سیری (فریا الن) به پایان رسید. سیری به گروهی از دزدان یاغی به نام «موشها» (Rats) پیوست و خود را فالکا نامید. گرالت و ینفر هم هر کدام جداگانه به دنبال یافتن دخترخواندهاشان، سیری، به راه افتادند.
سریال خودش هم میداند که باید یکجوری لیام همزورث را به مخاطب بقبولاند. برای همین، اپیزود اول با مونتاژی از صحنههایی از فصلهای پیشین آغاز میشود؛ با این تفاوت که حالا همزورث در تمام آنها جای هنری کویل را بهعنوان گرالت گرفته است. در ادامهی جستجو برای سیری، گروه همسفران گرالت با حضور یسکیر (جویی بیتی)، میلوا (منگر ژانگ)، کاهیر (ایمون فرن)، ریجس (لارنس فیشبرن)، زولتن (دنی وودبرن)، یارپن (جرمی کرافورد)، پرسیوال (لیندن پورکو) حسابی شلوغ میشود. همزمان، ینفر با قدرت پورتال خود دنبال سیری میگردد و ارتشی از جادوگران، شامل فیلیپا (کسی کلیر)، فرینجیلا (میمی ام خیسا)، فرانچسکا (مدیا سیمسون) و… تشکیل میدهد تا با هم به جنگ با ویلگفورتز (ماهش جادو) بروند.

با تمام کاراکترهایی که از آنها یاد کردم (و تازه دهها شخصیت دیگر که جا انداختم)، فصل چهارم «ویچر» فرصت زیادی ندارد تا روی خود قهرمان داستان تمرکز کند و مدام شعبه میگیرد. اما فرصتهایی هم پیدا میشود که ویچر بچهها را از اتهام جادوگری و زنان را از متجاوزان نجات دهد و با هیولاها و ارواح دست به یقه شود. بیشترین حضور گرالت در این فصل هم به همین صحنههای اکشن خلاصه میشود که همچنان از بخشهای بهتر سریال است. عضلههای کمتر لیام همزورث (در مقایسه با هنری کویل)، به ویچر سرعت و چابکی بیشتری بخشیده که به تناسب آن، سبک مبارزهای ویچر را هم تغییر داده است. در ساخت این ارواح و هیولاها که در طول فصل با آنها مواجه میشویم، بیشتر از گریم استفاده شده تا CGI و با اینکه به نظر میرسد این تصمیم در راستای کاهش هزینهها بوده، اما نتیجهی بصری بهتری در پی داشته. اما بزرگترین ایرادِ سریال «ویچر» هیچوقت جلوههای ویژهاش نبوده است و حالا حتی فقدان هنری کویل هم نیست.
نویسندگی، همچنان بزرگترین ایراد سریال «ویچر» است

گرالتِ لیام همزورث واقعا بد نیست و در ادامه بیشتر دربارهاش توضیح میدهم. اما با دیدن سریال شاید خلافش به نظر برسد؛ علتش هم اینجاست که نویسندگان دست بازیگران را حسابی خالی گذاشتهاند. دیالوگها آنقدر بدند که کتابها را نخوانده میتوانید تشخیص بدهید کدامشان را از کتاب برداشتهاند و کدام را از خودشان درآوردهاند. این را مقایسه کنید با مجموعهای مثل «مصاحبه با خونآشام» (Interview With the Vampire) که نویسندگیاش با زبان آن رایس در کتابها برابری میکند و تشخیص یکی از دیگری تقریبا غیرممکن است. با «ویچر» اما (مخصوصا از فصل سوم به بعد) آرزو میکنید کاش نه کتابها را خوانده و نه با بازیها آشنا بودید و آن وقت شاید میتوانستید از سریال لذت ببرید.
برای مثال، وسمیر (پیتر مولان) را الکی به داستان آوردهاند و الکی هم او را میکشند؛ تازه خبر مرگ او، که برای گرالت حکم پدری دارد، چندان ویچر را تحت تأثیر قرار نمیدهد؛ جایی دیگر، جادوگران بهجای استفاده از جادویشان، تمرین شمشیرزنی میکنند و آخرسر داستان آنقدر پیچیده میشود که تمرکز خود را از شخصیتهای اصلی، به سمت حماسهای به وسعت کل «قاره» (Continent) میبرد.

فصل چهارم «ویچر» به مشکل فصلهای یکیماندهبهآخر دچار شده که در آن تمام اتفاقات، زمینهچینی برای رسیدن به اوج داستان در فصل آخر است؛ برای همین، این حس القاء میشود که انگار در کل فصل هیچ اتفاق مهمی نیفتاده است. قهرمانان از اینجا به آنجا میروند و حتی وقتی میجنگند و میمیرند، یا مثل همسفران سیری همه با خشونت بسیار از دم تیغ میگذرند، باز هم ککتان نمیگزد.
این آخری، یعنی خط داستانی سیری و موشها یکی از آشفتهترین و آزاردهندهترین بخشهای فصل است که کل هویت موشها را از دزدان بیرحم و خودخواه که از سیری سوءاستفاده میکنند، به دوستان گرمابه و گلستان پرنسس تغییر میدهد؛ مثلا رابطهی سیری و میسل (کریستل الوین) برپایهی تجاوز شکل میگیرد و در کتابها لایههای تاریکتری هم دارد. اما سریال آن را به یک عشق خالصانه تبدیل کرده که با اینکه خیلی هم رویش مانور نمیدهد، اما توقع دارد این خلوص نیت را بپذیرید و آخرسر موقع بریدن سر میسل گریه هم بکنید!
خوب است بدانید در ابتدا قرار بود داستان موشها را بهعنوان یک پیشدرآمد جداگانهی ۶ تا ۸ اپیزودی بسازند، با محوریت شش دزد نوجوان که مثل «یاران اوشن» در پادشاهی آشوب به راه میاندازند. اما به هردلیلِ مبارکی، این پیشدرآمد کنسل شد. نتفلیکس بعد از فیلمبرداری دو اپیزود، سریع پروژه را بست تا بیشتر از این بودجه هدر نرود. اما به جای دور ریختن آنچه برای این دو اپیزود فیلم گرفته بودند، آمدهاند و از آن فیلم اسپینآف دوساعتهای ساختهاند به نام «موشها: داستانی از ویچر» (The Rats: A Witcher Tale) که هیچکدام از سه قهرمان اصلی حتی در آن حضور ندارند.

بعد از موشها، نامزد یکی از بدترین بخشهای سریال «ویچر»، کل اپیزود پنج است که در آن، اعضای گروه داستان پسزمینهاشان را برای دیگرانی تعریف میکنند که، یادتان نرود، چند روز است همسفر شدهاند. حتی مقاومت میلوا دربرابر روایت گذشتهی خود، بیشتر از یک جمله دوام نمیآورد. تازه این را بگذارید کنار لحن روایی متفاوت هریک از داستانها که از تلاش سازندگان برای جلوگیری از حوصلهسربر بودن این اپیزود نشأت میگیرد؛ مثلا، پسزمینهی ریجس در قالب انیمیشنی دوبعدی روایت میشود و ناگهان با یسکیر میپریم وسط یک اپیزود موزیکال!
یکی از کاراکترهایی که در اقتباس نتفلیکس بهشدت منتظر دیدنش بودم، همین ریجس است و شاید شما هم چنین بودهاید. متأسفانه، نهتنها ظاهر و اجرای فیشبرن با این کاراکتر (چه از کتابها و چه ویدیوگیم) سنخیتی ندارد، که از سرگذشت دردناک این خونآشام، که بیش از هرچیز میخواهد انسان باشد، با لحنی نهچندان تأثیرگذار و بهسرعت عبور میشود تا سراغ داستان بعدی برویم.
مشخصا یک فصل هشتقسمتی، فرصت ندارد بهاندازهی کتابها داستان و پسزمینهی این همه کاراکتر را بسط دهد. اما دیدن رشد تدریجی و گامبهگام شخصیتها، اینکه چطور تحت شرایط مختلف مجبور به همکاری با هم میشوند و به مرور چیزهای بیشتری از گذشتهی مرموز یکدیگر میآموزند، خود عالمی دارد که در فصل چهارم «ویچر» از دست رفته است. سریال عملاً هر ماجرا را برایتان هجی میکند و هیچ پیوند احساسی بین مای بیننده و کاراکترها شکل نمیگیرد.
در میان اپیزودهای اغلب ناامیدکنندهی فصل چهارم، اپیزود شش بهترین اپیزود فصل است که در آن ینفر و جادوگران با ویلگفورتز وارد جنگ تمامعیاری میشوند. با اینکه شخصیت ینفر، بهعنوان کسی که رهبری جادوگران را در نبرد برعهده میگیرد، با ینفرِ کتابها تفاوتهای اساسی دارد، اما حداقل صحنههای اکشن خوشساخت و اجرای بهتر آنیا چالتورا در نقش ینفر، به دیالوگهای آزاردهنده و کل ماجرای مربوط به موشها میچربد.
آیا «ویچر» بدون هنری کویل ارزش دیدن دارد؟

همانطور که گفتم، بزرگترین مشکل فصل چهارم «ویچر» رفتن هنری کویل نیست؛ در واقع، رفتن هنری کویل معلول است، نه علت. کویل بار سنگینی از سریال «ویچر» نتفلیکس را بر دوش میکشید. فراتر از ظاهر و فیزیکی که او به نقش گرالت آورد، این اشتیاق کویل بهعنوان یک طرفدار دوآتشهی بازیها و کتابهای «ویچر» بود که به ما اطمینان میداد اقتباس سریالی آن هم به مسیر درستی خواهد رفت. آنطور که از پشتصحنهی ساخت اقتباس نتفلیکس میدانیم، کویل تمام تلاشش را در این راستا کرد؛ او کشمکش زیادی با نویسندگان مجموعه داشت و مدام ایرادشان را میگرفت؛ اینکه از فلان کاراکتر چنین کاری بعید است و چرا داستان باید به چنین و چنان مسیری برود. وقتی نویسندگان خوششان نیامد کسی روی اشتباهاتشان نظر بدهد، کویل تصمیم گرفت بهجای تن دادن به نابودی بیشتر میراث «ویچر»، خودش با پای خودش از سریال کنار برود.
حالا برادر کوچکتر همزورثها، یعنی لیام همزورث، جای هنری کویل را گرفته است. با اینکه گرالتِ همزورث در مقایسه با گرالتِ کویل عضلات کوچکتری دارد، کمتر زیرلبی غرغر میکند و گهگاهی لهجهی استرالیاییاش بیرون میزند، اما بعد از یکی-دو اپیزود کاملا به حضورش عادت میکنید؛ به طوری که حتی تصور یک سریال «ویچر» کامل با لیام همزورث هم چیز بدی به نظر نمیرسد. تازه، همزورث در بهترین زمان ممکن جای کویل را گرفته است؛ جایی که گرالت بهموجب همراه شدن با هانزای خود، و مخصوصا گفتگوهایش با ریجس، بیشتر و بهتر با احساساتش خو میگیرد. اینطور هم نیست که هنری کویل «دنیل دیلوئیس دنیای فانتزی» باشد که حالا با رفتنش آسیب مهلکی به کاراکتر وارد شود!
با این حال و با اینکه رفتن کویل از اقتباس نتفلیکس از نقطهنظر قدرت اجراء اهمیتی ندارد، اما نقطهعطف مهمی است که یک چیز را ثابت میکند: اینکه فاتحهی سریال خوانده است. دیگر کسی در سِت «ویچر» راه نمیرود و مدام اشتباهات این و آن را بگیرد؛ هرکه مانده، مانده که قراردادش تمام شود، همین.
پایان نزدیک است

سریال «ویچر» خیلی وقت است حال و روز خوبی ندارد. با اینکه فصل اول سریال و انیمیشن «نغمههایی از اعماق» (Sirens of the Deep) که همین امسال روی نتفلیکس آمد، نشان دادهاند «ویچر» چه پتانسیل روایی بالایی برای مدیوم فیلم و سریال دارد، اما سریال «ویچر» هویت خود را فراموش کرده است.
در «ویچر»، محوریت با ویچر است، نه توطئههای سیاسی و جنگهای طولانی. گرالت در طول سفرهایش، خواسته یا ناخواسته خود را در میانهی این درگیریهای سیاسی مییابد و هیولاهای گوناگون سر راهش سبز میشوند. اما با بازیهای سیاسی، تدارکات جنگ، دسیسههای نخبگان سلطنتی، «ویچر» به تقلید آبکی دیگری از «بازی تاج و تخت» تبدیل شده که نویسندگی ضعیف پشت اقتباس نتفلیکس، کمکی به آن نمیکند. سریال «ویچر» زمانی بهترین خودش است که بر قهرمانانش تمرکز دارد، بر درامها و تراژدیهای شخصی، نه حماسههای قارهپیما.
در مقابل، نتفلیکس میخواهد مثل AMC، که با «جادوگران میفیر» (Mayfair Witches)، «تالاماسکا» (Talamasca: The Secret Order) و «مصاحبه با خونآشام»، جهان آن رایس (Anne Rice’s Immortal Universe) ساخت، «ویچرورس» (Witcherverse) بسازد؛ اما با تمام اسپینآفها و پیشدرآمدهای بیخاصیتی مثل «منشأ خون» (The Witcher: Blood Origin) و حالا «موشها» فقط وقت ما و بودجهی خودش را هدر میدهد.
اگر طرفدار کتابها باشید، احتمالا طاقت دیدن سریال «ویچر» را ندارید. بخشهای زیادی از داستان بیدلیل تغییر یافته، به پسزمینهی کاراکترها به طور سرسری پرداخته میشود و اساسا تفاوت کاراکترها با معادلشان در کتابها، زمین تا آسمان است. حتی زیباییشناسی فانتزی دنیای «ویچر» هم به ملغمهای از تاریخ قرونوسطایی، «ارباب حلقهها» و «بازی تاج و تخت» تبدیل شده است.
اگر طرفدار بازیهای CD Project Red باشید، شاید فقط دیدن کاراکترهای آشنا و مرحلههای فرعی که گرالت و هانزای او سر راهشان با آنها مواجه میشوند شما را سر ذوق بیاورد. اما اگر هیچکدام اینها هم نباشید و بهعنوان یک بینندهی تازه پای سریال «ویچر» بنشینید، باز هم دیالوگها و جریان پر از پستی و بلندی داستان شما را ناامید میکند.
اما اگر مثل من از فصل اول با این سریال همراه بودهاید و نمیتوانید از مجموعه دل بکنید، فقط کافی است یک فصل دیگر نویسندگی افتضاح آن را تحمل کنید. آنطور که لورن اشمیت هیسریچ، سازندهی سریال، وعده داده، «ویچر» نتفلیکس فراتر از «حماسه ویچر» کتابهای ساپکوفسکی نخواهد رفت و با پایان داستان در فصل پنجم (که ساخت آن همزمان با فصل چهارم شروع شده)، سریال هم به پایان خواهد رسید و حسرت یک اقتباس دلانگیز از «حماسه ویچر» را بر دلمان خواهد گذاشت.
شناسنامه فصل چهارم سریال «ویچر» (The Witcher)
سازنده: لورن اشمیت هیسریچ
نویسنده: لورن اشمیت هیسریچ، تانیا لاتیا
بازیگران: لیام همزورث، آنیا چالتورا، فریا الن، جویی بیتی، لورنس فیشبرن
محصول: ۲۰۲۵، ایالات متحده، لهستان
امتیاز سایت IMDb به سریال: ۳.۶ از ۱۰
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: ۶۰٪
خلاصه داستان: پس از جداشدن گرالت، ینفر و سیری در پایان فصل سوم، حالا گرگ سفید و ینفر هر کدام به تنهایی بهدنبال دخترخواندهی گرالت میگردند. درحالی که سیری با گروهی از دزدان یاغی همراه شده و سرنوشت خود را جستجو میکند، گرالت که از مبارزه با ویلگفورتز آسیب دیده، با گروه همسفرانش دنبال سیری میگردد. ینفر نیز جادوگران دیگر را فراخوانده و آنها را آمادهی مبارزه با ویلگفورتز میکند. با نیروهای شروری که در سرتاسر سرزمین در کمین هستند و مناسبات سیاسی و جنگهای بزرگی که هرکدام سنگهای تازهای پیش پای قهرمانان داستان میاندازند، چه سرنوشتی در انتظار گرالت، ینفر و سیری خواهد بود؟
منبع: دیجیکالا مگ
نوشته نقد فصل چهارم سریال «ویچر»؛ نغمهی گرگها و موشها اولین بار در دیجیکالا مگ. پدیدار شد.

0 نظرات