معنای والدگری موضوعی است که در فیلمهای درک سیانفرانس، از «ولنتاین غمگین» (Blue Valentine) گرفته تا «نور میان اقیانوسها» (The Light Between Oceans)، زیاد پیدا میشود. او حالا این موضوع را در پسزمینهی فیلم کمدی-زندگینامهای تازهای خود براساس ماجرای مجرم امریکایی، جفری منچستر، بررسی میکند. چنینگ تیتوم، که ۱۵سال پیش فرصت همکاری با سیانفرانس را در «ولنتاین غمگین» از دست داد، حالا نقش این مجرم را برعهده دارد که سال ۲۰۰۰ میلادی بهخاطر دزدی از مکدونالدهای مختلف به ۴۵سال زندان محکوم شد و پس از فرار از زندان، نزدیک شش ماه را در یک فروشگاه اسباببازیفروشی گذراند. در نقد فیلم «مرد پشتبامی» بیشتر به ماجرای این جنایتکار بهظاهر پاکدل و اقتباس وفادارانه و پراحساس سیانفرانس از داستانش میپردازم.
هشدار! در نقد فیلم «مرد پشتبامی» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
نقد فیلم «مرد پشتبامی»؛ ماجراهای مجرمی مهربان

سیانفرانس تعهد فوقالعادهای در روایت داستان دزد مکدونالدها دارد و ماجرای او را تقریبا موبهمو در «مرد پشتبامی» به تصویر کشیده است؛ ماجرایی که با ارتشی سابقی آغاز میشود که نمیداند چطور باید با خانوادهاش ارتباط بگیرد. جفری منچستر (چنینگ تیتوم) که در تأمین فرزندانش به مشکل خورده، دست به دزدی میزند؛ اما یادش نمیرود که وقتی با اسلحه گروگانهایش را نشانه گرفته از آنها تشکر کند و برای آنکه سردشان نشود، کتاش را به آنها بدهد.
جفری بعد از چندین فقره دزدی، بالاخره در سال ۲۰۰۰ میلادی دستگیر و به ۴۵سال زندان محکوم میشود. اما پس از ۴سال از زندان فرار میکند و پیاده تا شارلوت کارولینای شمالی میرود. درآنجا جفری در یک فروشگاه اسباببازیفروشی، – یکی از شعبههای «تویز آر آس» (Toys R Us) که اوایل دوهزار میلادی در ایالات متحده حسابی رونق داشتند – مخفی میشود.
جفری به توصیهی دوست ارتشی کاربلدش، استیو (لکیث استنفیلد)، با خانوادهاش ارتباط نمیگیرد تا لو نرود. او روزها در مخفیگاهش در فروشگاه پنهان میشود و با دوربینهایی که همهجا نصب کرده، کارمندان را نظاره میکند. شبها هم از اتاقکش بیرون میآید، در روشویی فروشگاه خودش را میشورد، با اسباببازیها خود را سرگرم و با تنقلات و غذای کودکی که در فروشگاه فروخته میشود، خودش را سیر میکند. در این میان، جفری مجذوب یکی از کارمندان فروشگاه میشود؛ لی (کرستن دانست) که مادری مطلقه است و دو دختر نوجوان دارد. وقتی جفری رفتار مدیر بداخلاق فروشگاه، یعنی میچ (پیتر دینکلیج) را با لی و کارمندان دیگر مثل اوتیس (اموری کوهن) میبیند، تصمیم میگیرد مداخله کند. او در برنامهی کارمندان دست میبرد، شیفتهای آنها را تغییر میدهد و میچ (پیتر دینکلیج) از این دستبردنها و کمشدن اجناس فروشگاه گیج میشود.

شاید برایتان تعجبآور باشد که برای جفری منچستر واقعی هم همینطور دروتخته به هم جور شده. «مرد پشتبامی» و تمام جزئیات داستانی آن دقیقا براساس ماجرای جفری واقعی است؛ جزئیاتی از قبیل مخفیگاهی که جفری برای خود ساخته و آن را با پوسترهای مختلف تزئین میکند، اینکه در این مدت چه چیزهای میخورده، چه میپوشیده، یا بیکاریاش را چطور میگذرانده. تمام اینها با دقت بالایی در «مرد پشتبامی» پیاده شدهاند. البته بهجز شغل لی که در واقعیت در مغازهی بغلی «تویز آر آس» کار میکرده و سیانفرانس برای استفادهی بیشتر از کرستن دانست، شخصیت او را به کارمند تویز آر آس تغییر داده.
اما این تغییر مهمی است؛ چون سیانفرانس داستان خود را نه حول جرمهای جفری یا فرار او از زندان، که حول رابطهاش با لی متمرکز کرده. وقتی آب از آسیاب میخوابد، جفری بالاخره جرئت میکند از لانهاش بیرون بیاید و فکر میکنید اولین جایی که میرود کجاست؟ مراسم خیریهی کلیسای همیشگی لی که جفری از فروشگاه برایشان اسباببازی میبرد. سیانفرانس هم این بخشها را در همان کلیسای واقعی در کارولینای شمالی فیلمبرداری کرده است.
جفری در کلیسا خود را جان معرفی و با رفتار آرام و مهربانش، بهسرعت بین کشیش (بن مندلسون) و دیگر اهالی طرفدار پیدا میکند. مهمتر از همه، لی از او خوشش میآید. جفری که از عشق به فرزندانش محروم شده، عاشق لی میشود و پس از آشنایی با دخترانش، تلاش میکند دل آنها را هم به دست آورد. اما این زندگی پنهانی تا کجا میتواند دوام بیاورد؟
در آشوب زندگی جفری، دل او بر منطقش پیروز میشود. او باوجود تهیهی پول و مدارک جعلی برای فرار، زیر قرارومدارهایش با استیو میزند و با پاسخ به تماسی از لی، به خانه برمیگردد. جفری نمیداند لی پلیسها را خبر کرده، اما انگار نمیخواهد به زندگی مجرمانهای تن دهد که فرار کردن بدون خداحافظی از لی نمادی از آن است. او برمیگردد و پلیس دستگیرش میکند.
معنای تعلق

«مرد پشتبامی» یادآور فیلمهای کریسمسی قدیمی است، با تمام بالاوپایینهای احساسی آنها که حالا در پوششی از داستانی زندگینامهای دربارهی یک مجرم پنهان شده. البته اینکه سیانفرانس بهجای دوربین دیجیتال، آن را روی فیلم گرفته هم در تشدید این حس نوستالژی تأثیرگذار است. این نوستالژی اما یک ایراد بزرگ دارد؛ اینکه اگر چندتایی از این فیلمهای کریسمسی دیده باشید، حدس زدن داستان «مرد پشتبامی» برایتان سخت نیست: جفری مهر خود را در دل لی، دخترانش و اعضای جامعهی کوچکشان در کلیسا میاندازد و چون ته قلبش یک مجرم شرور نیست، عشق پاک خود را بر نجات خودش از دست پلیسها ترجیح میدهد. آخرسر هم این لی است که جفری را لو میدهد و او دوباره دستگیر میشود.
اما فراتر از فیلمنامهی کلیشهای، یا بهتر بگویم، بهشدت استاندارد سیانفرانس، داستانی کاملا انسانی در ماجرای جفری منچستر وجود دارد. «مرد پشتبامی» بهراحتی میتوانست یک کمدی جنایی با صحنههای اکشن دزدی و فرار از زندان باشد و احتمالا اینگونه سرگرمکنندهتر میبود؛ در عوض، سیانفرانس به قلب داستان این مجرم چنگ میزند؛ به داستان تراژیک مردی که از ارتش برمیگردد، اما دنیای بیرون (و درون) او آنقدر عوض شده که دیگر خود را عضوی از جامعه نمیبیند؛ حتی عضوی از خانوادهاش. پس برای اینکه به فرزندانش ثابت کند که میتواند پدر خوبی باشد، دست به دزدی میزند. تصمیمی که به طردشدن بیشتر او از جامعه میانجامد. برای همین، وقتی جفری ناگهان از کلیسای لی سردرمیآورد، با اینکه خود اهل کلیسا نیست، اما بهسرعت با آنها اخت میگیرد؛ چون برای اولین بار خود را عضوی از جامعه میبیند. تلاش جفری برای تعلق به جامعهای چون کلیسا، یا جامعهای کوچکتر چون خانوادهی لی، همذاتپنداری شما را برمیانگیزاند.

تعهد سیانفرانس در به تصویر کشیدن این بُعد واقعی از زندگی جفری منچستر ستودنی است. او بهشدت به کاراکتر و داستان نزدیک شده و زمان زیادی را هم به مصاحبه با آدمهای واقعی دخیل در ماجرا بهویژه خود جفری منچستر اختصاص داده است. او فیلم را در لوکیشن در شارلوتِ کارولینای شمالی فیلمبرداری کرده و حتی کسانی را که دستاول ماجرای منچستر واقعی را تجربه کردهاند به فیلم آورده و نقشهای کوتاهی به آنها داده؛ از لی، دوستدختر جفری منچستر واقعی گرفته، تا پلیسی که جفری را دستگیر کرده، رانندهی ماشین زندان که جفری از آن فرار کرده، پلیسهایی که از لی دربارهی دوستپسرش پرسیده بودند یا قاضی که حکم جفری را میدهد، همهاشان نقشهایی کوتاه در پسزمینهی فیلم ایفا میکنند. نکتهی جالبی هم که از مصاحبه با این آدمها، که بخشهایی از آنها را پایان فیلم حین تیتراژ میبینید، مشخص میشود، این است که هیچکدام دیدگاه بدی نسبت به جفری منچستر نداشتهاند. درست، او دزدی مسلحانه میکرده؛ اما ته دلش نه خود به جنایتکار بودنش باور داشته و نه قربانیانش.
«مرد پشتبامی» روی دوش بازیگرانش میدرخشد

جایی که فیلمنامهی «مرد پشتبامی» کم میآورد، بازیگرانش آن را بالا میکشند. با اینکه فیلمنامه چیز زیادی از این بازیگران نمیطلبد، اما همهاشان با کارگردانی سیال سیانفرانس میدرخشند. مخصوصا چنینگ تیتوم یکی از اجراهای بهتر خود را به نمایش میگذارد. او که سالها پیش برای بازی در نقش دینِ «ولنتاین غمگین» به پیشنهاد سیانفرانس دست رد زده بود، حالا قدرت اجرای درام خود را به «مرد پشتبامی» آورده است.
تیتوم مدت زیادی از فیلم را با خودش سر میکند؛ بهتنهایی روی سقف مکدونالدها، یا بین راهروهای فروشگاه تویز آر آس. در این سکانسها، که بهخاطر سبک کارگردانی سیافرانس اغلب طولانی هم هستند، تیتوم فرصت میکند جو سنگین زندگینامهای یک مجرم را، با کمدی فیزیکی به سبک جری لوییس و باستر کیتون درهمبیامزید. با اینکه اگر در داستان جفری منچستر دقیق شوید، آنقدر دلتان برایش نمیسوزد، اما تیتوم موفق شده انسانیت او در روابط خانوادگی و سپس عشقش به لی را بیرون بکشد.
جفریِ تیتوم قهرمانی است که نمیتوانید نیت خیرش برای کلیسا، معذرتخواهیهایش از کارکنان مکدونالد و شکوتردیدهایش در رهاکردن خانوادهای که با لی و دختران او ساخته را ببینید و طرفدارش نباشید. مخصوصا وقتی فیلم مدت زیادی را نه به دزدیها و جنایتها، که به شیطنتهای کودکانهی جفری در تویز آر آس اختصاص میدهد.

شخصیتهای فرعی هم با قدرت بازیگران آنها، به داستان «مرد پشتبامی» جان میبخشند. به ویژه تیتوم و کرستن دانست واقعا زوج باورپذیری ساختهاند. دانست بهخوبی در نقش مادری سادهدل چون لی مینشیند؛ مادری اهل کلیسا که تازه طلاق گرفته و بزرگ کردن دو دختر نوجوان و هماهنگ کردن آن با شغلش، چالشهای زیادی پیش پایش میگذارد. برای همین، وجود کسی چون جان/جفری در زندگی او و دخترانش، که از هیچچیز برای شادی آنها دریغ نمیکند، مثل معجزهای میماند. جان/جفری هربار برای بچهها کادو و جایزه میآورد؛ آنها را به قاشقزنی هالووین میبرد و حتی به دختر کلهشق لی رانندگی میآموزد. در میان این محبتها، عجیب نیست که لی روحش هم خبر ندارد پلیس دنبال دوستپسرش میگردد.
شخصیتهای فرعی دیگر را هم نباید فراموش کرد. از میچِ غرغروی دینکلیج که آدمهای مانندش را زیاد دیدهایم، تا لکیث استنفیلد همیشهجذاب و حتی بن مندلسون و اوزو آدوبا که باوجود حضور کوتاهشان صحنه را برای خود میکنند؛ این کاراکترها، با اینکه خیلی استخواندار نیستند، اما به دنیایی که سیانفرانس میخواهد حول جفری خلق کند، بُعد دیگری میدهند. داستان بسیاری از فیلمهای هالیوودی در شهرهای بزرگ میگذرد و اگر هم گذرشان به شهرهای حاشیهای بیفتد، اغلب کاراکترهایشان کلیشهای هستند و رفتارهای فرمولیک دارند. اما دیدن اهالی شهری چون شارلوت و زندگی پویای آنها، فارغ از اینکه اغلب در گفتمانهای بزرگ سیاسی یا فرهنگی به حاشیه فرستاده میشوند، خوشذوقی سیانفرانس را میرساند؛ مخصوصا که این کارگردان اجرایی چنان خودمانی و باورپذیر از آنها گرفته که به واقعگرایی فیلم میافزایند. آخرش هم هدف همین بوده است؛ روایت داستان جفری منچستر به واقعیترین شکل ممکن.
همانطور که همه وجوه تاریک و روشن دارند، جفری منچستر هم نه قهرمان است نه شرور. داستان زندگی او هم همینطور. داستان مرد پشتبامی نه کاملا کمدی است، نه تماماً اکشن و جنایی؛ بلکه از هرکدام چیزی در خود دارد. سیانفرانس هم تصمیم گرفته بر احساسیترین بخش ماجرا، یعنی رابطهی جفری/جان و لی تمرکز کند و موفق شده این مجرم مهربان را در انسانیترین وضعیت خود به تصویر بکشد.
شناسنامه فیلم «مرد پشتبامی» (Roofman)
کارگردان: درک سیانفرانس
نویسنده: درک سیانفرانس، کرت گان
بازیگران: چنینگ تیتوم، کرستن دانست، پیتر دینکلیج، جو، بن مندلسون، لکیث استنفیلد، جونو تمپل
محصول: ۲۰۲۵، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪
خلاصه داستان: جفری منچستر، ارتشی سابق، نمیتواند با خانوادهاش ارتباط بگیرد. او برای تأمین فرزندانش به دزدی از مکدونالدهای مختلف رو میآورد. پس از دستگیر و محکوم شدن به ۴۵سال زندان، جفری از زندان فرار کرده و در شارلوت کارولینای شمالی در فروشگاه اسباببازی فروشی پنهان میشود که هنوز خودش نمیداند تا شش ماه آینده را در آن خواهد گذراند…
منبع: دیجیکالا مگ
نوشته نقد فیلم «مرد پشتبامی»؛ داستان واقعی دزد عروسکها اولین بار در دیجیکالا مگ. پدیدار شد.

0 نظرات